بسم الله الرحمن الرحیم
ورودیهای شهر مملو از جمعیت است. تمام دنیا را انگار ریختهاند در کربلا! چشممان هنوز از گنبد حرم عباس فرزند علی(علیهما السلام)، برداشته نشده است. اشک میریزیم و با پای برهنه به سوی حرم قدم بر میداریم…پابرهنه زیباتر است…سیل جمعیت به سمت بینالحرمین در حرکت است و ما دقیقا نمیدانیم که باید کجا برویم! خطوط ارتباطی و تلفنها قطع است و ما به ظاهر در این شهر کسی را نداریم؛ گفتم به ظاهر چون همه کس و کار عالمِ امکان، اینجا حرم دارد…تمام بالکنها پر از آدم است و مردم روی پشتبام ساختمانها نیز مستقر شدهاند. حدود چهار ساعتی میشود که بیوقفه در حال پیادهروی بودیم و دیگر در خود شهر توان قدمبرداشتن نداریم…صدایی که به گوش میرسد، صدای عظیمترین تجمع تاریخ بشریت است…به دوستانم میگویم بسیاری از این مردم شاید اصلا اولین سفر زیارتی و اولین سفر دورشان باشد…بسیاری از مردم نه شهر را به خوبی میشناسند و نه حتی از ابتداییترین مسیرها مطلع هستند، اما در عوض همه عاشقند…چه اهمیتی دارد؟ کسی را بشناسی یا نه، جایی را داشته باشی یا نه؟ حسین(علیهالسلام) را که بشناسی، حسین(علیهالسلام) را که داشته باشی، تمام عالم را کنار خودت داری.
برگرفته از قدمهای عاشقی