بسم الله الرحمن الرحیم
یک :
در اپیزود اولِ تولد یک پروانه، فضایی کاملا زمینی و روستایی ترسیم میشود، اگر فیلم را تا انتها به نظاره بنشینیم، اپیزود اول را میتوانیم مقدمهای منطقی برای ارائه فیلم در نظر بگیریم. در اپیزود تولد، «مرگ» اتفاق میافتد، روستایی با سبک معماری پلهای به تصویر کشیده میشود و حادثهای که در شُرف وقوع است ما را آمادهی آشنایی با شخصیتها میکند . ناپدری خشمگینِ ایبیش و سولماز در ابتدای اپیزود، بسیار ترسناک ترسیم میشود اما در مقابل او، دایی ایبیش و سولماز، مردی مهربان و دلسوز است.
فضایی که در اپیزود اول ترسیم میشود پر رمز و راز است اما این راز به مسئلهی فیلم تبدیل نمیشود، بلکه در عوض هوشمندانه به شخصیتها و روابط آنها با جهان پیرامونشان پرداخته میشود. گم کردن وسیلهای توسط ایبیش در قبرستان در اواسط اپیزود اول و شباهت میان این مسئله و مرگ مادر ایبیش، موید نگرشی شاعرانه در اپیزود اول است. فرآیند تغییر و تحولِ ناپدری ایبیش از ابتدای این اپیزود تا سکانسی که او ایبیش و سولماز را مییابد و دست محبت به سرِ آنها میکشد، شاید یکی از اصلیترین مباحث مطرح شده در فیلم باشد. این فرآیند تغییر و تحول در همینجا به پایان نمیرسد و وقتی ایبیش به روستا بر میگردد و با پارچههای سیاه و عزاداری اهالی روستا برای مادرش مواجه میشود، این بار اوست که دست نوازش بر سر ناپدری نامهربان خود میکشد تا رابطهی دچار گسست شدهی سکانسِ اول ترمیم شود و وجهی الهی بیابد. هرچند اپیزود اول بر نوعی زمینی و خاکی بودن دلالت دارد و کمتر از دو اپیزود بعدی، آسمانی است، ضعف شخصیتپردازی در آن احساس میشود. خلق شخصیتهایی مثل «دایی» یا «سولماز» شاید در یک اپیزود کوتاه، کاری ریسکپذیر باشد و با توجه به انکه مخاطب در ایجاد سمپاتی با آنها مشکل پیدا میکند، و ممکن است که این دو شخصیت به نوعی اضافه به نظر برسند، اما کارگردان با تکیه بر تغییرِ شخصیت ناپدری و همینطور واکاوی شخصیت ایبیش، کمی از ضعفهای اپیزود اول کم میکند.
دو:
در اپیزود دوم – راه – مولف بیشتر و بیشتر به نگاههای اسمانی نزدیک میشود. مولفههای سینمای دینی به مثابه یک ژانرِ مشخص را شاید بتوان در این اپیزود ردیابی کرد. هرچند داستان اصولا بر پایه زیارتِ «ماندنی» شخصیت اصلی این اپیزود بنا شده است اما فقط این نکته نیست که فیلم را به مثابه فیلمی دینی مطرح میکند، مولفههای تماتیکِ اثر مثل سیر و سلوک و مسیری که طی میکند تا از طریق آن به امامزاده برسد، وجهی دیگر و متفاوت از نگرش دینیِ اثر را به مخاطب عرضه میکند.
این مولفهها به دلیل زمان کمِ کارهای اپیزودیک به درستی و با دقت واکاوی نمیشوند، اما وجود اندکشان مغتنم است. به نمایش گذاشتن مخاطرات یک سالک – شخصیت ماندنی – در راه رسیدن به مقصود، مفهومی به نام «طریقت» را به مخاطب یادآوری میکند . دروغِ ماندنی به باغبانی که در پی بچهها میگردد، هرچند ماندنی را اندکی از مسیرِ خود دور میکند و باعث میشود که در ادامه با آن دو بچه، که به مثابه شیطانهایی در مسیر هستند، برخورد کند و از جانب آنها آسیب ببیند؛ موجب آشنایی ماندنی با پیرمردِ قصه نیز میشود. تدارکِ درست و منطقی روابط علت و معلولی در فیلمنامه و نوع روایت در تلفیق با مضامین عرفانی، اپیزود دوم را بیش از پیش «آسمانی» کرده است. گرهگشایی این اپیزود نیز، دقیق و درست صورت میگیرد. همراه داشتن ظرفِ آب و میخِ طویله به عنوان توشهی راه،در سکانسهای بعدی موجب گرهگشایی برای مخاطب میشود. پایانبندی اپیزودِ راه نیز، قابل توجه است. مفهوم دیدارِ سالکِ در مسیر – در طریقت – با خضرِ نبی یا خادم امامزاده و تلفیق این مسئله با روایت داستانی فیلم، سلوک ِ شخصیت ماندنی را برای مخاطب ماندنیتر میکند. ذکر این نکته نیز خالی از لطف نیست که سالک – ماندنی – بر خلافِ تصور اهالی روستا و مادربزرگ و پدرش، نه برای شفای پای لنگِ خودش، بلکه برای ادای نذر و شفای مادربزرگش پا در مسیرِ رسیدن به امامزاده میگذارد و این یعنی سلوکِ سالک نه برای خود و نه براساس فردیتگرایی مذموم ِصوفیگرایانه، بلکه بر مبنای جمعگرایی اسلامی است.
سه :
اپیزود سوم عمیقتر و شاید دینیتر از دو اپیزود دیگر است. اگر اپیزود اول را مبانی و تشریح «شریعت» و اپیزود دوم را به تصویر کشیدن «طریقت» بدانیم، اپیزود سوم، حتما و قطعا تکاپو و رسیدن به «حقیقت» نام خواهد گرفت. توجه کنیم که در هر سه اپیزود، شخصیت محوری، کودکان هستند. کارگردان و نویسنده شاید به این دلیل شخصیتهای اصلی و تاثیرگذار هر سه اپیزود را کودک انتخاب کردهاند که کودکان به سبب نزدیکتر بودن به فطرت الهی، واجد شرایط بهتری نسبت به بزرگسالان به حساب میآیند. این امر در این اپیزود به خوبی به تصویر کشیده میشود.
معلمِ تازه وارد به روستا هرچند شخصیتِ مثبتی به حساب میآید، در پایانبندی فیلم و این اپیزود، از سیدرضا – کودکی که پروانه جمع میکند و قرآن را خوب میخواند – در عبورِ از روخانه جا میماند. پیش کشیدنِ مفهومی بنام «یقین» از سه وجه، یکی در بین روستاییان و نگرششان به آقای معلم، دوم؛ یقین و شک در خودِ شخصیت معلمِ تازه وارد و در آخر یقین در شخصیتِ سیدرضا در این اپیزود، از مسائل مهم و تکیمل کنندهی کانسپتهای مطرح شده در اپیزودهای پیشین است. البته تشریح و تعیین وضعیت مطلوب «یقین» در شخصیت سیدرضا اتفاق میافتد و مخاطب میتواند در مقایسه با دیگر شخصیتهای اپیزود سوم، یقین مطلوب خود را بیابد. از نگاهی دیگر، اپیزود سوم، اپیزود انسانهای در جستوجوی حقیقت است، هرکدام از انسانهای اپیزود سوم، به نوعی درگیر با مسئلهی خداباوری و یقین هستند. معلم در دیالوگهایی که با کدخدا دارد از تغییر مسیر زندگی خود و بهتر شدنش میگوید، کدخدا نیز با مطرح کردن استعاریِ تفاوت «بلبل» و «پروانه» سعی در القای مطلب مهمی دارد. معلم به اشتباه خود را پروانهی از پیله درآمدهای به حساب میآورد و در نهایت تفاوت بلبل و پروانه در شیوهی «طلب» و در شخصیت سیدرضا و معلم آشکار میشود. سکانسِ انتهایی فیلم نیز این تفاوت را در مسیر رسیدن به حقیقت با توجه به مفهوم «یقین» در لانگ شاتِ رودخانه به خوبی به تصویر میکشد. سیدرضا که با پروانهها دوست است، خود به مثابه سالکی با یقین، که همواره سکوت و سوز و گداز را انتخاب کرده است، از رودخانه عبور میکند اما معلم از او جا میماند.
هرچند تولد یک پروانه را به طور کامل نمیتوان نقطهی غایی سینمای دینی به حساب آورد، اما تلاشِ کارگردان در راستای به تصویر کشیدن ِ مفاهیم والای عرفانی – دینی قابل ستایش است. تولد یک پروانه چه در قالب یک فیلم اپیزودیک و چه به صورت سه فیلم کوتاهِ به هم پیوسته، نمونهی قابل تاملی از سینمای دینی است. سینمایی که کارگردان در آن با عنصرِ کشف و شهود دست به خلق یک ژانر مستقل میزند و مخاطب را بدون هیچ فریبی، به تماشای روایت و داستانِ خود از جهان دعوت میکند.