بسم الله الرحمن الرحیم
«زندگی سید مرتضی آوینی به روایت علی شعبانی»
فیلم با این جمله آغاز میشود و در واقع، صادقانهترین جملۀ فیلم هم محسوب میشود. سازندۀ فیلم در مصاحبۀ خود با روزنامه «صبا» نیز با همین صداقت میگوید: «من این فیلم را برای دهۀ ۹۰ ساختم».
«انحصار ورثه» فیلمی است از آقای «علی شعبانی» که زندگی شهید آوینی را آنطور که خود تمایل داشته و میپسندیده به تصویر کشیده است؛ تصویری دور از «حقیقت» و نزدیک به ذهن مخاطب دهۀ نود! شخصیتی که به قول خود سازندۀ فیلم: «برای مخاطب آگاه امروز قابل درک باشد.»
نمیخواهیم بر سر این مسئله صحبت کنیم که ایشان از کدام مخاطب و کدام آگاهی حرف میزنند؛ زیرا باید بحث را وارد فضای دیگری کنیم که در این مقاله نمیگنجد، اما به صورت مختصر میتوان گفت که برای کدام مخاطب پذیرش شخصیت این «قهرمان»، به قول کارگردان، و به زعم بنده، «آوینی انقلابی»، سخت و درکناپذیر است؟ برای مخاطبی که با انسانهای والایی مثل آوینی، چمران، باکری، احمدی روشن، صدرزاده و… آشناست یا مخاطبی وابسته به نگاه «اوتیلیتاریانسمی»[۱] که تمام فهمش براساس منطق اصالت فایده و دو دوتا چهارتایی فلسفۀ امروز شکل گرفته است؟ هر دو یا هیچ کدام؟ و اینکه برای معرفی یک شخصیت، آیا لازم است او را در پردههای غبارآلود فهم امروزی خودمان پنهان کنیم و او را از عرش به فرش کشیده تا به حقیقت نزدیک به طبع ما نزدیک شود؟ برای معرفی کسی که در وصف حقیقت گفته بود: «هرکس میخواهد ما را بشناسد، داستان کربلا را بخواند». و البته بلافاصله خودش در جواب گفته بود: «اگر چه خواندن داستان را سودی نیست، اگر دل کربلایی نباشد.»
پس ما در اینجا با سه پرسش مواجه شدیم: «مخاطب کیست؟»، «مخاطب آگاه کیست؟» و «وقتی از درک حرف میزنیم در واقع داریم از کدام درک حرف میزنیم؟»
این مستند بهگونهای ساخته شده است که ما آوینی قبل از انقلاب اسلامی را دوست بداریم. و این شاید به دلیل سابقۀ علاقۀ ما به اوست، یا بهخاطر پردازش فیلم است و یا هر چیز دیگری. ما باید به گواه گزارهای که آقای محسنی در فیلم میگوید، یعنی «او در مخدّر کشیدنش هم به دنبال حقیقت بود»، «کامران» را آدمی «روشنفکر» بدانیم که در این راه نیز آگاه بوده و چون بسیاری دیگر، شبهروشنفکر و مقلد نبوده است! این مسئله برای کسی که پیش از این دربارۀ زندگی آوینی تحقیق کرده شاید قابل قبول باشد، اما این شخصیت برای مخاطب عام که آوینی را به عنوان فرد معروفی میشناسد که مورد پسند سازندۀ فیلم نیست، جا نمیافتد. بیشتر به نظر میرسد او در دورهای دچار «تفریط» بوده و بعد هم به شکل «افراطی» عمل میکند.
«امید روحانی» میگوید: «او در شعر و شاعری هم خیلی قوی نبود» و گزارههای مطرح شدۀ بعدی نیز از تغییر احوال دائمی آوینی خبر میدهند. گویی کامران شخصیتی است که تمام زندگیش در یک دورۀ گذار بوده و این تغییرات با آن آگاهی که در کلام او آشکار است، مغایرت دارد؛ چراکه مخاطب باید آگاهی را ببیند و آن را حس کند تا بپذیرد.
در این میان صحبتهای خود شهید بزرگوار نیز در تعارض با برخی گزارههای قبلی است. آوینی دربارۀ خود میگوید: «تصور نکنید که من با زندگی به سبک و سیاق افراد به ظاهر روشنفکری ناآشنا هستم، خیر، من از یک راه طی شده با شما حرف میزنم .من هم سالهای سال در یکی از دانشکدههای هنر درس خواندهام، به شب شعر و گالریهای نقاشی رفته ام. موسیقی کلاسیک گوش دادهام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمیدانستم گذراندهام. من هم سالها با جلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار، زیستهام. ریش پروفسوری و سبیل نیچهای گذاشتهام و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را – بیآنکه آن زمان خوانده باشماش – طوری دست گرفتهام که دیگران جلد آن را ببینند و پیش خودشان بگویند:«عجب! فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی میفهمد!»، اما بعد خوشبختانه زندگی مرا به راهی کشاند که ناچار شدم رودربایستی را نخست با خودم و سپس با دیگران کنار بگذارم و عمیقاً بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمیشود.»
البته از این مسئله نیز نباید غافل شد که مواردی که در فیلم به آوینی در پیش از انقلاب، مانند «آرشیتکت»، «هنرمند»، «اهل مطالعه»، «شاعر»، «نویسنده» و چند چیز دیگر که البته حقیقی هم هستند، نسبت داده میشوند، شخصیتی کامل و دوست داشتنی به او میدهند. او همواره دنبال پویایی و تغییر است و میخواهد از چیزی که هست فراتر برود، اما قطعاً «در جستجوی حقیقت بودن» با «تغییر» تفاوت عمدهای دارد و از همینروست که او با یک «صوت امام» تغییر کرده و بعد از انقلاب ۵۷ به صف انقلابیها میپیوندد.
شخصیت آوینی بعد از انقلاب در این مستند چگونه است؟ «مرتضی» آدمی است که «دیر آمده و زود هم میخواهد برود»؛ این اولین جملاتی است که دربارۀ آوینی بعد از انقلاب میشنویم. کسی که خود را بهتر از بقیه میداند، در مورد خیلی چیزها مثل «موسیقی» دگماتیستی برخورد میکند و مباحث رادیکال او در ابتدای انقلاب دور کننده افراد است. به یکباره تند میشود و «از هرچه او را به یاد قبل بیندازد، متنفر است».
آنچه از او در این دوران میفهمیم – با عرض معذرت – این است که او مبتلا به اختلال شخصیت یا به تعبیری منش سایکوتیک[۲] است. فیلم به ما میگوید که او بعد از جنگ دوباره به خود میآید و میبیند که مدل کنونی با زندگی امروز در تضاد است و لباس رزم مناسب زمان حال نیست. لباس خاکی را از تنش درمیآورد، کت میپوشد، تغییر میکند و از آن حالت تند و دُگم به حالتی متعادل میرسد! این تغییر پوشش نیز از منظر مستندساز احتمالا نمادی از تغییر درونی و به عبارتی رخدادهای ذهنی «سید مرتضی» است.
با تصویری که از آوینی پس از انقلاب، خصوصا سکانسها و مصاحبههای مربوط به صحبتهای «خصوصی» او در جمع بچههای «روایت فتح» درباره «موسیقی» میبینیم و سپس گزارههایی که دربارۀ نظریات دگماتیستی او میشنویم، آیا اگر مخاطب امروزی را به کتابهای او ارجاع دهیم و بگوییم آوینی ما و آوینی دیگران را رها کن و خود به دنبال «حقیقت» باش، کسی معترض نمیشود که این نظریات در همان دوران دگماتیستی نگاشته شده و اگر حضرت اجل مهلت میداد، این نظریات اصلاح میشد؟ آیا با این حساب میتوانیم به نوشتههای آوینی رجوع کنیم و ببینیم او کیست؟
«انحصار ورثه»، به قول کارگردان، در دورۀ کامرانی آوینی تصویری شاعرانه از او ارائه میکند. روی نوشتههای او زوم میکند و مخاطب را متوجه آقای «میم» و آقای «کاف» کرده و ما را از محاکات درونی نویسنده باخبر میسازد، اما به انقلاب اسلامی که میرسد چند پوستر از انتشارات سوره میبینیم و یک نریشن که به ما بفهماند آوینی پس از انقلاب نیز دستی بر قلم داشته و آنچنان که شایستۀ سید مرتضی است به او نزدیک نمیشویم.
حقیقت چیست؟ کدام آوینی به تحقیق و تفکر نزدیکتر بوده؟ و اصلا چرا آوینی، دورۀ کامرانیش را در گونی میریزد و میسوزاند؟ آیا یک دههنودی با دیدن این فیلم به این مسئله میرسد که چرا آوینی گذشتۀ خود را میسوزاند؟ یا از دو تصویر دیروز و امروز، شاعرانهگی و دگماتیسم را مییابد که البته تصویر دوم متعادلتر است؛ حیف که مهلت نیافت!
آوینی پیش از انقلاب متفکر است، مینویسد و شعر میسراید، اما آوینی پس از انقلاب دوربین به دست گرفته و به روایت جنگ میپردازد. او در این روایت نیز شاعرانه عمل میکند، اما بعد از آن دیگر درگیر کنشها و واکنشهایی است با «کیهان» و «کیهان» و «کیهان» و گویی آوینی کار دیگری جز درگیری با کیهان و «مهدی نصیری» نداشته است!
از این بحث نیز باید بگذریم و سراغ مسئلۀ دیگری برویم…
از دوستان پیش از انقلاب آوینی که بگذریم، آقای حجهالاسلام و المسلمین حاج عباس محسنی، برای وصف چهرۀ پیش از انقلاب او در فیلم حضور دارد، اما همین که به آوینی پس از انقلاب میرسیم او از لیست مصاحبه شوندهها حذف میشود و شخصی چون «صادق زیباکلام» جای او مینشیند. آن دسته از مخاطبینی که خارج از چهارچوب مستند آقای محسنی را میشناسند، میدانند او برای بعد از انقلاب نیز حرفهایی دارد، اما گویا ایشان برای قسمت دوم فیلم گزینۀ مناسبی تشخیص داده نشدهاند.
ابراهیم حاتمیکیا، در جایی از فیلم جملهای به این مضمون میگوید: «وقتی با دشمن میجنگی، توقع داری که پشتت محکم باشد تا بتوانی به آن تکیه کنی». و این را در اشاره به آزاری که آوینی از کیهان آن روزها و شخص مهدی نصیری، دیده، بیان میکند.
سوالی که مطرح میشود این است که آوینی با کدام دشمن میجنگید؟ آن دشمن، طبق چیزی که از نوشتههای او میفهمیم، قطعا آمریکا، غرب، تفکر غربی و پس از آن روشنفکران داخلیاند. اگر فهم ما از شناخت دشمنهایی که او با آنها میجنگیده غلط است، سازندگان فیلم باید توضیح دهند که سید مرتضی با چه کسی در حال جنگ بوده که از پشت «خنجر» خورده است؟
عبارت حاتمیکیا حرفهای زیادی درون خود داشت. این جمله به مخاطب میفهماند که آوینی پس از انقلاب دشمنی داشته و با دشمنی درگیر بوده است که فیلم از آن غافل بوده است و اتفاقاً این اصلیترین شخصیت آوینی است که در فیلم مغفول مانده است. این یعنی آوینی میفهمد که دشمنی دارد و به تعبیر امروزیها، آدم «بصیری» است. او در حال جنگ با دشمن است و اگر به آثار مکتوب و متعدد او رجوع کنیم، این دشمن را بهخوبی خواهیم شناخت. خواندن آثار او، ما را به «آوینی متفکر» نزدیک میکند و این آوینی متفکرِ دشمنشناس، حلقۀ مفقودۀ فیلم است.
همین است که پس از فیلم نیز محمدعلی ابطحی، دربارۀ فیلم مینویسد: «آوینی رنگهای متفاوتی داشت. دوران بیقیدی، روشنفکری، تعصّب، روایت فتح و شهادت.» و اتفاقاً او نیز جای آوینی متفکر انقلابی را که به زعم نگارنده اصلیترین تئوریسین فرهنگی، هنری و سیاسی انقلاب اسلامی است خالی میبیند.
آوینی حقیقی همان آوینیای است که در نقد نظریات غربی، در باب اقتصاد و در اثبات نظریات اقتصاد اسلامی، مقالات متعددی دارد و دربارۀ حکومت اسلامی و آیندۀ اسلام قلمها فرسوده است. همان کسی که در باب نقد فرهنگ، آموزش و هنر غربی سخنان زیادی به میان آورده است و در به چالش کشیدن روشنفکران غربزدۀ ایرانی بهترین عملکرد را داشته است. صحبتهایی که آوینی در کتابهای «توسعه و مبانی تمدن غرب»، «رستاخیز جان»، «حلزونهای خانه به دوش»، «انفطار صورت»، «فردایی دیگر»، «آغازی بر یک پایان»، «آینه جادو» و… کرده است، تماماً در تأیید مبانی انقلاب اسلامی گفته شدهاند و شکی در آن نیست. آوینی حقیقی اینچنین آوینیای است نه آنچه در این فیلم به مخاطب بیدفاع عرضه میشود.
البته توقع این نیست که سازندۀ فیلم، تمام وقت فیلم خود را صرف معرفی کتابهای او کند، اما حداقل توقع آن بود که آوینیِ متفکر و تئوریسین انقلابی پردازش شود تا اینگونه شخصیت او از یک آدم روشنفکر به یک آدم متعصب و بعد هم با شهادت کات نشود!
باز به جملۀ حاتمیکیا برگردیم و کسانی که پشت آوینی را خالی کردند. سوال مطرح شده این است که آیا فقط مهدی نصیری بود که موجب ناراحتی مرتضی آوینی میشد یا وزیر ارشاد وقت، محمد هاشمی، محمدعلی زم و حتی خانم ثقفی نیز او را میآزردند؟ نکتۀ قابل تأمل اینجاست که محمدعلی زم که خود ماجراهایی با شهید آوینی داشته است، در طول مدت فیلم از جایگاه دفاع از آوینی سخن میراند و هر از گاهی مشتی حوالۀ کیهان و نصیری میکند!
قصد ما اینجا دفاع از شخص نصیری نیست و به او نقدهای بسیاری داریم، شاید شبیه او هم فکر نکنیم، اما از حق نباید به راحتی گذشت. آوینی اگر از پشت و توسط نصیری خنجر خورده است، قطعا دشمنی داشته است که ما از آن دشمن غافل ماندهایم. او اگر با کیهان درگیر است، حرفهایی نیز دربارۀ تفکرات وزیر ارشاد وقت و مدل حکومتداری تکنوکراتهای سازندگی دارد. نامۀ او به وزیر ارشاد وقت، هنوز هست، اگرچه ما این نامه را یک نامه «فرهنگی» و نه «سیاسی» میدانیم، آیا درگیری او با کیهان نیز از همین جنس نبوده است؟
سوال دیگر این است که جناب آقای محمدعلی زم، دقیقا کجای این دعوا بوده است؟ و چقدر به جریانات محمد هاشمی پرداخته شد؟ جز یک نقیضۀ یک دقیقهای که مخاطب را بخنداند و سر ذوق آورد تا به ادامۀ فیلم و ادامۀ حمله به کیهان توجه کند! جالب آنکه نقل است که ایشان به آوینی گفته بود: «اکنون دورۀ سازندگی است، چرا جنگ را فراموش نمیکنی؟»
آنچه در «انحصار ورثه» میبینیم، با آن خاطراتی که پیش از این، از بزرگانی چون همایونفر، زرشناس و دیگران خواندهایم و شنیدهایم تفاوتهای بنیادینی دارد.
و در آخر، نپرداختن فیلم به افرادی چون مسعود بهنود که شاید بشود او را نمایندۀ آن بخش از روشنفکران غربزدۀ وطنی دانست که آوینی سر ستیز با آنها داشت، مسئلۀ مهمی است که شخصیت آوینی را مخدوش میکند.
نکته جالب و مایۀ انبساط خاطر این است که فیلمساز از لفظ سیاستزدۀ «دلواپسان» استفاده میکند و آنگاه از حسین شریعتمداری به عنوان یکی از کسانی که در کیهان علیه آوینی فعالیت کرده، اسم میبرد. در صورتی که شریعتمداری در تاریخ ۱ دی ۱۳۷۲ و به حکم رهبر انقلاب به عنوان مدیر مسئول کیهان انتخاب شده است و آوینی در ۲۰ فروردین همان سال به شهادت رسید! گفتنی است که شریعتمداری پیش از آن در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی فعالیت میکرد و ارتباطی با کیهان نداشت.
اگر شعبانی هدفی جز بیان حقیقت و به تعبیر خود[۳] «روشنگری» ندارد، موضوع «دلواپسی» و حسین شریعتمداری در میان بازیاش چه میکنند؟
در جایی از فیلم، «صادق زیباکلام» که برخلاف دوستان و همراهان قبل و بعد از انقلاب مشخص نیست چه سنخیتی با آوینی دارد، میگوید: «اگر حکومت او را در اختیار خود نمیگرفت، میشد آدمهای بیشتری به او نزدیک شوند!» و نریشن نیز با تاکید بر حکومتی شدن شخصیت او، این مسئله را یک «انحصار ورثه» توسط گروهی خاص که واضح است چه کسانی هستند، معرفی میکند اما واقعا چه کسی آوینی را «محصور» کرده است؟ با توجه به اینکه ابتدا و انتهای فیلم تصویری از حضور رهبر معظّم انقلاب اسلامی در تشییع جنازۀ شهید سید مرتضی آوینی پخش میشود، سوالی که در ذهن مخاطب ایجاد میشود این است که: آیا «حکومتی شدن آوینی»، به حضور رهبری ارتباطی دارد؟ اگر منظور از حکومتی شدن این است، باید گفت که آری! آوینی حکومتی شده است! آیا اشکالی در این مساله وجود دارد؟ اگر منظور سازنده این نیست، پس چیست؟ اگر فرض کنیم شخصیت آقامرتضی، امروز در «انحصار» گروه سیاسی خاصی قرار دارد، آیا اگر او در طیف سیاسی دیگری محبوب بود، در آن طیف محصور نمیشد؟ در سالهای اخیر کم نبودند برادران و خواهران روشنفکر و متمایل به یک جناح سیاسی خاص که بارها تلاش کردند تا از آوینی شخصیتی روشنفکر، غیر سیاسی و متعادل نشان دهند و او را در دایرۀ فهم خود بگنجانند. و باز اگر فرض کنیم که آوینی، امروز محصور است، سوال مهم این خواهد بود که آیا فیلمساز در مواجهۀ با همۀ گروههای مخالف یا منتقد آوینی به یک اندازه دقیق عمل کرده است؟
شهید سید مرتضی آوینی، در مستند «انحصار ورثه»، برای آنکه از حصر یک طیف دربیاید، محصور حبّ و بغضهای سیاسی طیف دیگری شده است و در یک مسخِ تاریخیِ حقیقت، بسیار مظلومانه به تصویر کشیده شده است. و صد البته که خوشبختانه هنوز هستند کسانی که برای ما از حقیقت آوینی بگویند و در این گفتهها نه از جادۀ انصاف و تقوا خارج شوند، و نه حبّ و بغضهای سیاسی مخالفان و موافقان آوینی را برایمان پررنگ کنند و نه برای اثبات چیزی، دست به تحریف چیز دیگر بزنند. خوشبختانه آنها هنوز هستند و آوینی نیز هنوز هست. با صدایش، با مکتوباتش و با آن وعدۀ حقی که گفت: «مپندارید کسانی که در راه خدا کشته میشوند، میمیرند. آنها زندهاند.»
[۱] Utilitarianism به معنی «سودمندگرایی» یا «اصالت فایده»
[۲] . Psychotic، به معنی اختلالات روان پریشانه
[۳] در مصاحبه با روزنامه صبا شماره ۶۱۹ – ۱۷/۹/۹۵