بسم الله الرحمن الرحیم
او زینب است یا علی!؟
این جور نبود که یک عده مستمع جلوی حضرت زینب نشسته باشند، گوش فرا داده باشند، او هم مثل خطیبی برای آنها خطبه بخواند؛ نه، یک عده دشمن، نیزهداران دشمن دور و برشان را گرفتهاند. یک عده هم مردم مختلفالحال حضور داشتند؛ همانهایی که مسلم را به دست ابن زیاد دادند، همانهایی که به امام حسین نامه نوشتند و تخلف کردند، اینها بودند توی بازار کوفه، یک عده هم کسانی بودند که ضعف نفس نشان دادند، حالا هم نگاه میکنند، دختر امیرالمؤمنین را میبینند، گریه میکنند.
حضرت زینب کبری (س) با این عده ناهمگون و غیرقابل اعتماد مواجه است، اما اینجور محکم حرف میزند. او زن تاریخ است…
_(فرازی از کتاب انسان ۲۵۰ ساله، بیانات رهبر معظم انقلاب درباره زندگی ائمه اطهار)_
– یعنی اینان خاندان پیامبرند؟!
– از روم و زنگ نیستند!؟
– این زن همان بانوی بزرگ کوفه است!؟
پچپچ و ولوله اندک اندک به بغض بدل میشود و بغض به گریه مینشیند و گریه رنگ مویه میگیرد و مویهها به هم میپیچد و تبدیل به ضجه میگردد. آنچنانکه سجاد متعجب و حیرتزده میپرسد: «برای ما گریه و شیون میکنید؟ پس چه کسی ما را کشته است؟»
بهت و حیرت تو نیز کم از سجاد نیست. رو میکنی به مردان و زنان گریان و فریاد میزنی: «خاموش! ای اهل کوفه! مردانتان ما را میکشند و زنانتان بر ما گریه میکنند؟ خدا میان ما و شما قضاوت کند در روز جزا و فصل قضاء.»
این کلام تو آتش پدید آمده را، نه خاموش که شعلهورتر میکند، گریهها شدت میگیرد و ضجهها به صیحه بدل میشود.
دست فرا میآری و فریاد میزنی «ساکت!»
نفسها در سینه حبس میشود. خجالت و حسرت و ندامت چون کلافی سردرگم، در هم میپیچد و به دلهای مهر خورده مجال تپیدن نمیدهد. سکوتی سرشار از وحشت و انفعال و عجز، همه را فرا میگیرد. نه فقط زنان و مردان که حتی زنگ شتران از نوا میافتد. سکوت محض.
و تو آغاز میکنی:
«بسم الله الرحمن الرحیم
ای اهل کوفه!
ای اهل خدعه و خیانت و خفت!
گریه میکنید؟!
اشکهایتان نخشکد و نالههایتان پایان نپذیرد. مثل شما مثل آن زنیست که پیوسته رشتههای خود را بهم میریست و سپس از هم میگسست.
پیمانها و سوگندهایتان را ظرف خدعهها و خیانتهایتان کردهاید.
چه دارید جز لاف زدن، جز فخر فروختن، جز کینه ورزیدن، جز دروغ گفتن، جز چاپلوسی کنیزکان و جز سخنچینی دشمنان؟!
وای بر شما که برای قیامت خود، چه بد توشهای پیش فرستادهاید و چه بد تدارکی دیدهاید. خشم و غضب خداوند را بر انگیختهاید و عذاب جاودانهاش را به جان خریدهاید.
گریه میکنید؟!
به خدا که شایسته گریستنید. گریههایتان افزون باد و خندههایتان اندک
دامان جانتان را به ننگ و آری آلوده کردهاید که هرگز به هیچ آبی شسته نمیشود؛ و چگونه پاک شود ننگ و عار کشتن فرزند آخرین پیامبر و معدن رسالت؟!
کشتن سید جوانان اهل بهشت، کسی که تکیهگاه جنگتان، پناهگاه جمعتان، روشنی بخش راهتان، مرهم زخمهایتان، درمان دردهایتان، آرامش دلهایتان و مرجع اختلافهایتان بود.
چه بد توشهای راهی قیامتتان کردید و بار چه گناه بزرگی را بر دوش گرفتید… »
کلامت کلام نیست زینب! تیغی است که پردههای تزویر را میدرد و مغز حقیقت را از میان پوستههای رنگارنگ نیرنگ برملا میکند؛ شمشیری است که نقابها را فرو میریزد و ماهیت خلایق را عیان میسازد.
صدای شیون و گریه لحظه به لحظه بلندتر میشود.
یکی در میان گریه به دیگری میگوید: «به خدا قسم که این زن به زبان علی سخن میگوید.»
و پاسخ میشنود: «کدام زن؟ والله که او خود علی است.»
قیامتی به پا کردهای زینب! اینجا کوفه نیست. صحرای محشر است. و کلام تو فاروقی است که اهل جهنم و بهشت را از هم متمایز می کند…
_(برگرفته از کتاب آفتاب در حجاب، اثر سید مهدی شجاعی)_