بسم الله الرحمن الرحیم

چقدر باید تنها شده باشی که در پایتخت حکومتت هم در امان نباشی. اصلا مگر ممکن بود که بعد از نهروان زنده بمانی؟

کوفۀ شکست‌خورده و عزادار از صفین با سی و شش هزار شهید کجا حاضر می‌شد قیام کند به جنگ با قُراءِ خودش؟! جنگ با این‌ها که ساده نبود…

این قاریانِ دور از قرآن، امان از تو بریدند و آن‌قدر با آن‌ها مماشات کردی تا تیغ‌شان در تن کوفیان فرو رفت…

هرچه موعظه کردی فایده نداشت… تمامِ چهار هزار نفرِ خوارج در نهروان کشته شدند. کشتگانی که برایت ارزان تمام نشد. همان‌طور که جنگ در بدر برایت ارزان نبود.

«…فَأَوْدَعَ قُلُوبَهُمْ أَحْقَادا بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً وَ غَیْرَهُنَّ…»

 

این کشتگان، حِقد ایجاد کردند علی (ع)! عشیره‌هایشان عزادار بودند… فرزندان‌شان منتظر انتقام…

این کوفۀ از دست رفته، فریادِ «این عمار» تو را برآورد. «أَینَ إِخْوَانِی الَّذِینَ رَکبُوا الطَّرِیقَ وَ مَضَوْا عَلَی الْحَقِّ؟ أَینَ عَمَّارٌ…»

تو مظهر اقتدار بودی اما در پایتخت خودت، در مسجد خودت، در محراب نمازت در امان نبودی…

و این اَحقاد ماندند برای فرزندانت…

 

برای حسن (ع)..

برای حسین (ع)…

برای کربلا…

 

آه از بغضاً لأبیک‌های کربلا…