بسمالله الرحمن الرحیم
تا پیش از دیدن فیلم «محمّدرسولاللّه» مجید مجیدی، حسرت مدامم این بود که ای کاش علی حاتمی بیشتر در بین ما میماند و نیتش را در ساخت فیلم محمّدرسولالله محقق میکرد؛ ولی با دیدن فیلم، متوجه شدم که باید محمّدرسولالله در همین برههی تاریخی ـ با وفور فناوریهای موجود در جهان ـ به دست مجید مجیدی ساخته میشد؛ همان مجیدیای که در سالهای پیش، وقتی یکی از شبهروشنفکران داخلی پیامبر اسلام (ص) را شاعر نامید و قرآن را حاصل احساساتی شاعرانه و خطاپذیر اعلام کرد، با اینکه خیلی از هنرمندان سکوت کردند، تمام قد در مقابل حرفهای این شبهروشنفکر ایستاد و سخنش را صادقانه بیان کرد.
دریچهای بهسوی نور
مجیدی بهخوبی میداند آنچه مهم است، رعایت موازین حرکت هنرمند در هر برههی تاریخیای است و آنچه برای بسیاری مشکل پیش آورده است و آنها را به بیراهه کشانده است، همین تکیه بر بینات فکری و مبانی فقهی، بدون توجه به موازین است. رعایت موازین حرکت، یعنی رعایت توأمانِ اهداف، اهمیتها، اولویتها، تضعیف باطل و تقویت حق. فیلم محمّدرسولاللّه، فیلم مهمی در پهنای تاریخ سینمای ایران و جهان خواهد شد. بهصورت خاص، روی صحبتم با فناوری به کار رفته در فیلم نیست؛ چراکه فناوری متغیری وابسته به زمان است و در هر حال میتوان ادعا کرد بهتر از آن خواهد آمد، قصدم از بررسی این فیلم، بررسی گزارههایی در سینمای دینی است که متدولوژی ساخت فیلم را بیان میکنند و به میمنت ساخت این فیلم میتوان در آنها تأمل کرد و شاید از این رهگذر بتوان دریچهای برای تعریف سینمای دینی باز کرد.
از تصویر تا ملکوت
نکتهی ابتدایی که باید به آن توجه ویژه کرد این است که: پایه سینما را تصویر شکل میدهد؛ تصویری که بحثهای بسیاری در فلسفهی هنر و زیباییشناختی ادیان مختلف داشته است. آدمی از اولین روزهایی که جامعه را شکل داد به دنبال زبان مشترکی بوده است تا بهواسطهی آن با جهان پیرامونش ارتباط برقرار کند. زبانی که احساسهای مشترک را ساده بیان کند؛ زبانی که به دور از تمام اختلافهای لفظی و گویشی معمول باشد و در هر جای دنیا به محض بیان، یک مفهوم خاص و یکسان را تداعی کند. به طور کلی میتوان گفت که این زبان عاملی وحدتبخش برای همهی انسانها است. این زبان در همه فرهنگها و گویشها در ماهیت خود یک معنی را خواهد رساند و این زبان، زبان تصویر است. با شنیدن نام «گل»، تمام انسانها یک تصویر مشترک در ذهنشان شکل میگیرد که هر چند از لحاظ صوری دارای صورتهای گوناگون است، اما از لحاظ ماهیت، آن تصویر ذهنی اشاره به یک معنای مشترک دارد. زبان تصویر، مفاهیم را در خود مبسوط و محسوس میکند (برخلاف کلمه که مفاهیم را در خود منقبض و مجرد میکند) و سبب میشود درک ما از هر چیزی بسیطتر باشد. فهمی که برای بشرِ در حال تجزیه، امری ضروری است و این ضرورت را سالهای پیش مصریان با اختراع خط هیروگلیف که خطی تصویری بود نشان دادند.
با تمام این ویژگیهای مهم و قابل توجه در زبان تصویر که کارکردهای خود را در جایگاه خود داراست، نباید فراموش کرد که تصویر بهنوعی مفاهیم را در یک شکل خاص مهروموم میکند؛ یعنی گویی تصویر بنایی میسازد که مخاطب در آن «محصور» میشود. این امر بهنوعی به زندان «خیال» هم میتواند تعبیر شود.
«خیال» قوهای است که میل بسیاری هم به تنبلی و هم به خوشگذرانی دارد و اگر تربیت نشود، بیش از اینکه پلهای باشد برای رفتن به عالم غیب (که کارکرد اصلیاش است)، در دنیای مشهودات به گردش و تفریح و تجربه خواهد پرداخت. تفریحی که از کولاژ لحنی شروع میشود و پس از کولاژ فرمی، در نهایت تا کولاژ مفهومی میرود؛ و انسانِ سرخوش از این ترکیبها را متوهم به خلاق بودن و آفرینندگی میکند! غافل از اینکه آنچه ساخته است در مراحل پیشرفتهاش تنها نمایاندن ضمیر ناخودآگاه اوست، نه شهود غیب.
حالا باید دید چگونه هنرمند میتواند تأثیر ناخودآگاه را بر اثرش کم کند و چگونه میتواند مطمئن شود که غیبی که او از آن سخن گفته است، تجربهای است متفاوت از آن چیزی که در مکاتب مدرنی چون سورئالیسم و اگزیستانسیالیسم شاهد آن هستیم. تجربههای مدرنی که فیلم محمّدرسولالله، اثر مجید مجیدی، با آن به ستیز برخاسته است.
بدون شک هنرمند دینی باید خودش در زندگی تجربههای قدسی داشته باشد. اگر سینماگر تجربهی بیواسطه دینی نداشته باشد، نمیتواند با زور رنگ و نور و موسیقی، مشابه همان تجربه را در مخاطب خود ایجاد کند؛ یعنی تصویری تصویر ملکوتی میشود که احساسی قدسی در مخاطب پدید آورد و در این نیایش روحانی، سینماگر، جرعهجرعه از چشمهی لایتناهی معرفت در وجود او بریزد. میدانیم زمانی که معرفت به حس گره میخورد زمینهساز اخلاق میشود. کاری که فیلم محمّدرسولالله بهخوبی از پس آن برآمده است.
واقعیت یا حقیقت؟
بدون شک نشان دادن دستهای کثیف و محیط بادیهنشینی و وحشیگری آن روزگار و هزاران تصویر ناگوار دیگر، برای مجیدی با این سابقهی کاری درخشان، دشواریای ندارد (که نقد بسیاری از منتقدین به فیلم همین بود)، ولی باید اندیشید که گفتگو بین این امور و چهرهی رحمانی و مطهر پیامبر (ص) در دنیای تصویر چگونه به نظر میآمد؟ پس هنرمند مؤمن، راهی جز دیدن حقیقت از میان این همه واقعیت بیسروته ندارد؛ و اگر هم قرار است تصویری خشن و یا غیرانسانی را نشان بدهد باید آنقدر حداقلی آن را تصویر کند که نه مخاطبش را به خلسهی لذت از گناه ببرد و نه به مرحلهی بیزاری از دنیا و جامعه بکشاند؛ و صد البته هنرمند برای فرار از حرکت بهسوی کابوس، باید نهایت سعی خود را به کار بندد و تا میتواند از بیان روایات جعلی و دروغین و سبکپردازی شده دوری کند و به متن اصیل دینی، یعنی قرآن و روایات محکمه، رجوع کند. کاری که در فیلم محمّدرسولالله اهتمامی جدی در راستای آن وجود داشته است؛ حتی از لحاظ توالی تاریخی و اتفاق و کمیت و کیفیت رویدادها. بهعبارت دیگر، باید آنگونه حق را احقاق کنی که باطلی سر از آن برندارد و باطل را نیز به نحوی تضعیف کنی که حق از آن بهره بردارد و باطل دیگری فرصت را غنیمت نگیرد. قطعاً فیلم محمّدرسولالله باید تمام این ظرافتها را در بیان حرف حق خود به خرج میداد تا در دنیایی که از پیغمبر اسلام (ص) و مسلمانان، به غلط چهرهای جنگطلب و جزماندیش نشان دادهاند، از رحمت و وحدت بین ادیان حرف زده شود که از نظر نگارنده، مجید مجیدی در ارائه آن موفق بوده است.
جادو یا اعجاز؟
نمایشنامه «مکبث» را به یاد آورید که در آن خواهرانِ جادوگر، تبلیغ جملهی «پلیدی زیبایی است» و «زیبایی پلیدی است» را میکنند! و به قصد گمراه کردن، از ما میخواهند در این هوای مهآلود و گنگ نفس بکشیم. هنرمند نیز میتواند چونان جادوگران به تبلیغ گزارههایی چون روسپی بزرگوار، آزادی یعنی بردگی، حتی قاتل و ظالم خوب، بپردازد و یا این مقام جادوگری را رها کند و به سمت آموزههای پیغمبری حرکت کند و با چشمی دنیا را بنگرد که محمّد فیلم مجیدی برای اولینبار به کعبه نگریست؛ یعنی از بین همان دو انگشتی که میگویند حضرت نوح (ع) به یاران کشتیاش آیندهی عالم را، امام حسین (ع) در کربلا به یارانش جایگاه ابدی را و امام سجاد (ع) حقیقت حجاج را نشان دادند. چشمی که بتواند زیبایی و جمال را در تمامی هستی حتی همراه با درد و رنج بشناسد (به یاد بیاورید صحنههای مرگ آمنه را و نگاه محمّد به این موضوع را).