<<<مطالعه بخش اول
بسمالله الرحمن الرحیم
دغدغهی ذهنی، بازآفرینی تصویر
چه زمان یک تصویر راهنما میشود و مقامی اعجازگونه پیدا میکند و چه زمان چونان سدی دربند خویش محصورکننده؟
شکل بخشیدن به یک ایده ذهنی تنها مصالحهای است که ما برای محسوس کردن مخیلات تن به انجامش میدهیم و نباید فراموش کنیم که این شکل بخشیدن موقتی است و همواره میتواند تغییر کند. در جوامعی که این موضوع را فراموش کردهاند، بیش از اینکه تصویر برایشان پلی باشد جهت رسیدن به هدف، خود تبدیل به هدف شده است. بهعبارت دیگر، تصویر، بررسی تصویر و بزک کردن افراطی آن، هدفی مستقل شده است. در این جوامع بیش از اینکه درگیر ناظر باشند، به مَنظَر پرداختهاند؛ یعنی به شیء بیشتر پرداختهاند تا ناظر آن. غافل بودهاند از اینکه برای رسیدن به هنر ناب، تنها شئی که به آن مینگریم مهم نیست و توجه به ناظر بسیار مهمتر و اساسیتر است در خلق یک اثر هنری تا خود آن شیء. برای نمونه در جوامع سنتی، کوزهگر پیش از ساخت کوزه و اندیشه در مورد رنگ و دیگر خصائص آن، به علت و دلیل ساخت آن میاندیشد؛
یعنی پرسشهای بنیادین در ذهن میپروراند و آنگاه کوزه میسازد. این فرق بین «فلسفه هنر» و «زیباییشناختی» است. فلسفهی هنر (PhilosophyArt) به مفاهیمی ذهنی چون تعریف هنر یا زیبایی و نسبت زیبایی با هنر میپردازد، اما علم زیباییشناختی (Aesthetics) به بررسی توازن و تقارن و تناسب در اثر هنری اهتمام میورزد. پس در خلق اثر هنری تنها خود اثر مهم نیست، بلکه هنرمند پدیدآورندهی هنر، دارای اهمیت بالاتری است. زبان تصویر هیچوقت نمیتواند بیانگر همه چیز باشد و در مسیر سیر و سلوک همیشه راهنما بماند. سنگینی بعضی از مفاهیم و وسعت آنها گاهی به گونهای است که هیچ تصویری توان حمل آن را ندارد؛ مفاهیمی مانند ملکوت و دیگر مفاهیمی که آنها را تحت عنوان مباحث مجرد عنوان میکنند از این دسته هستند. یعنی تصویر، راهی در عالم مجردات ندارد و توان حمل روح را حداکثر تا آسمان دارد و از آنجا به بعد باید سوار بر کلمات شد. کلماتی که همچون بُراق حامل ما میشوند تا عرش اعلاء. آری به همین دلیل است که به آدم ابوالبشر ابتدا کلماتی القاء میشود و سپس توبهاش پذیرفته میگردد؛ و باز به همین دلیل کلمهی مسیح بر مریم القاء میشود. پس تصویر محدودیتهایی دارد؛ محدودیتهایی که سبب آن میشود که نتوان راه سیر و سلوک و رشد و تعالی را تا انتها با آن پیش رفت؛ اما بدون شک تصویر میتواند راهنمای خوبی در بخشی از این مسیر پُر پیچوخم باشد. نتیجتاً نگاه مُرادی به آن و توقف در آن، مخاطب تصویر را چون آب راکدی میگنداند و چارهای نیست جز عبور از آن بهسوی بینهایت کلمات الهی… جایی که هیچ خیال و تصویری توان ادراکش را ندارد.
نور و آب، الله و ولایت
آنچه فیلم محمّدرسولالله بهخوبی بدان ایمان داشت، ولایتی است که در احادیث تفسیری معصومین، تشبیه به آب شده است و مدام در نماهای فیلم جاری است. مدام احساس پاکی و زلال فطرت را در مخاطب بیدار میکند تا سرآغاز بیعتی باشد که در نمای آخر فیلم بین دستهایی از تمام قومیتها در برکهای روان با محمّد بسته شود.
نور باروک فیلم مجیدی بهترین انتخاب برای نورپردازی صحنهها بوده است، زیرا باروک در اصل مکتبی است برای دوری از عقلگرایی رنسانسی و حرکت به سمت عقل دینی در جهان مسیحیت (مقصود تزئین و تصنع بیدلیلی که بعدها کلیسای کاتولیک جهت فریب و چشمگیر بودن هنر دینی از باروک خواست و این هنر را به آن سمت منحرف کرد نیست، در اینجا صحبت از ریشههاست) و همینطور دوری از تکثر و حفظ تعادل و وحدتآفرینی. نورهای فیلم مجیدی همه به سمت محمّد است و محمّد خودش اشارهاش مدام به نورعلینور هستی است. فیلم، سعی بر آن دارد تا در تمام صحنهها زیبایی را به تصویر بکشد و به فرم و شکل (بهجز کعبه) اعتبار نبخشد تا موجب میرایی تصویر نشود. در فیلم محمّد دو المان یا بهتر است که بگویم دو نماد از صحنهای به صحنهای دیگر سرازیر میشوند که اولی نور است و دومی آب؛ یعنی همان عناصری که در قرآن و روایات از آنها بهصورت نمادین تعبیر به الله (نور) و ولایت (آب) شده است. داستانها در دل این نور و آب که خود بیشکل هستند، ولی به همه چیز شکل میدهند، شکل میگیرد. استفادهای که هوشمندانه مخاطب را به فطرت و باطن خودش نزدیک میکند و در او حتی اگر ظاهراً چیزی متوجه نشود احساس آرامش و عشق و محبت را پدید میآورد؛ احساسهایی که فیلم، قصد ارائه آنها را داشته است.
سینمای دینی نیاز بشر امروز
بسیاری از منتقدان فیلم محمّدرسولالله در جستجوی یک عقلانیت کلیشهای در تصویر و ساختار روایی فیلمنامه هستند، غافل از اینکه مجیدی خوب میداند ارائه معرفت همانقدر که باید عقلانی باشد، باید احساسی نیز باشد؛ یعنی خوب میداند که باید از طریق احساسات با مخاطبانش وارد گفتگو شود و اگر بخواهد صرفاً در مقام عقل پوزیتویستی به سخن درآید و معجزه را در آن مقام محصور نشان دهد، این امر اتفاق نخواهد افتاد؛ چراکه اساساً معجزه پشت سر گذاشتن حصارهاست.
مجیدی خوب میداند که از هر گوشهی دنیا هزاران اندیشهی فلسفی به اسم دین سربلند کرده است و از طرفی، تجربههای اجتماعی و فکری انسان معاصر، هنرمندان را به فقدان قطعیت (پایان باز) رسانده است. به واقع، این داستانهای پاد آرمانشهری و آیندهنگریهای مبهم که هیچگونه حس مقدسی در مخاطب ایجاد نمیکنند، به کار سینمای دینی نمیآیند. او بهتر میداند، مردم دنیای معاصر چه بیاندازه تشنهی دیدن جهان وحیانیاند و چه محتاج سینمایی که در آن خرق عادتش معجزهای باشد هستیبخش و نه حملهی یوفوها به هستی. انسان معاصر از این همه التقاط و اختلاط خسته شده است. منظور از التقاط در اینجا آمیختگی اندیشههای بشری با معارف وحیانی است. انسان بیپناه موجود، بعد از تجربهی بینشهای علمی و فلسفی و شبهعرفانی در سینما، حالا دیگر شیفتهی دریافت بینش اصیل دینی است، بینشی که سینمای برآمده از آن و قهرمان آن، شبیه قهرمانهای هالیوودی نیست، نمیکُشد تا قهرمان باشد، بلکه میبخشد…
شخصیتسازی در سینمای دینی
رابرت کی جانستون در کتاب «جستجوی نگرههای دین در سینما» که به وجوه دینی سینمای عامهپسند هالیوودی پرداخته، معتقد است که سینمای هالیوود با مکتب کلام «الهیات رهاییبخش» سازگار است؛ زیرا جوهرهی الهیات رهاییبخش که عمدتاً در کلیسای آمریکای جنوبی رشد کرده است، عدالتطلبی و مبارزه با ظلم و استثمار است؛ برخلاف الهیات منفعل کاتولیکی که از پیروانش انتظار دارد که اگر کسی به یک سمت صورتت سیلی زد، باید سمت دیگر صورت را در مقابل او قرار داد تا یک سیلی دیگر هم بزند! یعنی الهیات رهاییبخش انطباق بیشتری با قهرمانپروری سینمای داستانگوی هالیوود دارد. سؤالی که مطرح میشود این است که در سینمای دینی، قهرمان چگونه باید باشد؟ به عنوان مثال، قهرمان فیلم محمّدرسولالله چگونه است؟
ارسطو معتقد بود که قهرمان نمایش باید دارای فضیلتهای اخلاقی باشد تا بتواند در تماشاگر همدلی و همذاتپنداری ایجاد کند و تماشاگر را با درد عمیقی همراه نماید و با رهاییاش، آرامش لذتبخشی برای او فراهم کند؛ نه قهرمانی که در رابطهاش با زنان مردانگیاش اثبات میشود و ناگزیر از خشونت است؛ و یا با وجود پیر دانایی (کهنالگوی پیر فرزانه) راه را از چاه تشخیص میدهد و بر تمام مشکلات فائق میآید و با کوهنشینی و دوری از کاخنشینی در میان مردم قهرمان میشود و هر کس به مقابله با او برخیزد ضدقهرمان خطاب میشود. قهرمانی که بین عقل و عشق گیر کرده است (در عرفان مسیحی است که عقل و ایمان در تضاد هستند نه در عرفان اسلامی) و در جنبههای عرفانیاش به دنبال تأثیرگذاری بر پدیدههای طبیعی است. اگر در ذهنتان فیلمهای مطرح سینما را مرور کنید خواهید دید که چقدر از طریق این الگوهای برآمده از عرفان مسیحی، در فیلمها قهرمانسازی شده است؛ این الگوها در عرفان اسلامی جایگاهی ندارند ولی اغلب، به اشتباه، به باورهای اسلامی نسبت داده میشوند.
حال سؤال این است: قهرمان سینمای دینی باید چگونه باشد؟ نکتهی مهم این است که بر اساس عرفان اسلامی، قهرمان فیلمهای سینمای اسلامی نباید اهل ترک دنیا باشد بلکه باید اهل زُهد اخذ (بهرهبرداری از دنیا در مسیر آخرت) باشد؛ و زهد، خود به معنی آن است که رفت و آمد دنیا تو را نلرزاند و در تو موجی ایجاد نکند. چیزی که در فیلم محمّدرسولالله بر آن تأکید میشود. در فیلم محمّدرسولالله، پیامبر اعظم (ص)، پدر بزرگ گرامیشان و مادر بزرگوارشان نهتنها اهل ترک دنیا نیستند، بلکه از بزرگانی هستند که علاوهبر بهرهبرداری از نعمتهای دنیوی، محصور و بند آن نمیشوند. دشمنان نیز کسانی هستند که طمع میورزند و شیفتهی مال دنیا میشوند.
نکته دیگر اینکه آگاهی در عرفان اسلامی، بهخودیخود اهمیتی ندارد و حتی گاهی مایهی حجاب نوری یا ناری میشود. مهم آن جهتی است که با آن آگاهی در خود و در دیگران پدید میآوری. پس اگر در فیلم کاری کنی که فقط مخاطب را به هیجان بیاوری و با آن آگاهی، جهت یا حرکتی در مخاطب ایجاد نکنی، به خطا رفتهای…