بسمالله الرحمن الرحیم
یکی از رخدادهای عظیمی که پیش از ولادت نبی اکرم (ص) رخ می دهد، رخدادی برای اصحاب فیل و بازگشتن کید آنان بر خودشان است، این نیز یکی از برکاتی است که پیش از حضور پیامبر برای ساکنین حرم امن الهی رخ می دهد، ایشان در چهل سالگی مبعوث گردیدهاند اما از دوران کودکی و پیش از تولد نیز برکات خاصه از جانب حضرت رب به واسطهی حضور ایشان شامل حال مردم میشد.
ارهاص برای نبوت پیامبر اسلام
ارهاص از کلمهی رهص و در لغت به معنای بنای خانه است. در واقع به بنای خانهی پیامبری اشاره میکند، اما در اصطلاح به کارهای خارقالعادهای گفته میشود که پیش از نبوت اتفاق میافتد و حکایت از نبوت در آینده میدهد.
ارهاص شرعا نوعی از خرق عادت است که پیش از برگزیده شدن به پیامبری از جانب حق تعالی عطا میشود و برای آماده کردن عموم برای شنیدن دعوت پیامبر (ص) است. این امر در مورد پیامبر (ص) اسلام بسیار رخ داده است که از آن جمله میتوان به، یک ماه پیش از ولادت پیامبر (ص)، معجزهی به هلاکت رسیدن اصحاب فیل را نام برد.
سندیت تاریخی
در بسیاری از منابع مختلف تاریخی روایت به گونهی متفاوتی وجود دارد تا جایی که حتی برخی مورخین این رخداد را افسانه و زادهی تخیل مردم در آن زمان میدانند اما آنچه باعث اطمینان و اعتماد بیشتر به چنین حادثهای میشود، وجود یک سوره در قرآن کریم و روایت این اتفاق است، همین امر تمامی شبهات را پاسخ میدهد. هر چند که ممکن است در بیان جزییات مسائلی وجود داشته باشد و البته این نوع جزییات شامل بخشهایی میشود مانند عدم اتفاق نظر در رابطه با نوع عبادتگاهی که ابرهه در سرزمین خود ساخته است. در این میان برخی معتقد هستند که خانهای شبیه کعبه بنا شده و برخی معتقدند این عبادتگاه، کلیسایی به نام قلیس در صنعا است.
حتی در رابطه با اتفاقی که منجر به برانگیخته شدن ابرهه شد نیز اختلاف نظر وجود دارد و گمانهزنیهای متفاوتی وجود دارد اما آنچه در تمام تاریخ روایت شده، حملهی ابرهه به مکهی مکرمه به قصد تخریب آن و با تعداد زیادی از فیل و سرباز است.
داستان اصحاب فیل و هلاکتشان
تمامى راویان این اخبار اتفاقنظر دارند که پادشاه یمن که قصد ویران کردن کعبه را داشته شخصى بوده به نام ابرهه بن صباح اشرم و برخی هم گفتهاند: کنیه او ابو یکسوم بوده است و از واقدى نقل شده که همین شخص جد نجاشى پادشاه یمن در عهد رسول خدا (ص) بوده است.
داستان استیلاى ابرهه بر یمن به این شکل نقل میشود: او در یمن کعبهاى بنا کرد و در آن گنبدهایى از طلا نهاد و اهل مملکت خود را فرمان داد تا آن خانه را همچون مراسم حج زیارت کرده و پیرامون آن طواف کنند. و در این بین مردى از بنى کنانه از قبیله خود به یمن آمد و در آنجا به این کعبه (کعبه قلابى) برخورد، پس در همانجا نشست تا قضاى حاجت کند و اتفاقا خود ابرهه از آنجا گذشت و آن نجاست را دید. پرسید چه کسى به چنین عملى جرات کرده؟ به نصرانیتم سوگند که آن خانه را ویران خواهم کرد تا کسى به حج و زیارت آنجا نرود. آنگاه دستور داد تا فیل بیاورند و در بین مردم اعلام کنند که آماده حرکت باشند. مردم و مخصوصا پیروانش از اهل یمن بیرون شدند و اکثر پیروانش از عک و اشعرون و خثعم بودند.
سپس کمى راه پیمود و در بین راه مردى را به سوى بنى سلیم فرستاد تا مردم را دعوت کند تا به جاى خانه کعبه، خانهاى را که او بنا کرده زیارت کنند، از آن طرف مردى از حمس از بنى کنانه به او برخورد و به قتلش رسانید و این باعث شد که کینه ابرهه بیشتر شود و سریعتر روانه مکه شود.
و چون به طائف رسید از اهل طائف خواست تا مردى را براى راهنمایى با او روانه سازند، اهل طائف مردى از هذیل به نام نفیل را با وى روانه کردند، نفیل با لشکر ابرهه به راه افتاد و به راهنمایى آنان پرداخت تا به مغمس رسید. در آنجا اطراق کردند و مغمس، محلى در شش میلى (سه فرسخى) مکه است. در آنجا مقدمات لشکر (که آشپزخانه و آذوقه و علوفه و سایر مایحتاج لشکر را حمل مىکند) را به مکه فرستادند، مردم قریش دسته دسته تا بلندیهاى کوهها بالا آمدند و چون لشکر ابرهه را دیدند، گفتند ما هرگز تاب مقاومت با اینان را نداریم. در نتیجه غیر از عبد المطلب بنهاشم و شیبه بنعثمان بن عبدالدار کسى در مکه باقى نماند و سایرین به کوههای پیرامون مکه پناه بردند.
عبد المطلب همچنان در کار سقایت خود پایدارى کرد و شیبه نیز در کار پردهدارى کعبه پایدارى کرد. در این موقعیت حساس عبد المطلب دست به دو طرف درب کعبه نهاد و گفت:
«لا هم ان المرء یمنع رحله فامنع جلالک
لا یغلبوا بصلیبهم و محالهم عدوا، محالک
لا یدخلوا البلد الحرام اذا فامر ما بدالک
یعنى: بار الها هر کسى از آنچه دارد دفاع مىکند، تو نیز از خانهات که مظهر جلال تو است دفاع کن، و نگذار با صلیبشان و کعبه قلابیشان بر کعبه تو تجاوز نموده و حرمت آن را هتک کنند، مگذار داخل شهر حرام شوند، این نظر من است ولى آنچه تو بخواهى همان واقع میشود».
آنگاه مقدمات لشکر ابرهه به شترانى از قریش برخورده و آنها را به غنیمت گرفتند. از آن جمله ۲۰۰ شتر از عبد المطلب را بردند. وقتى خبر شتران به عبد المطلب رسید، از شهر خارج شد و به طرف لشکرگاه ابرهه روانه شد. حاجب و دربان ابرهه مردى از اشعریها بود و عبد المطلب را مىشناخت، از پادشاه اجازه ورود براى وى گرفت و گفت اینک بزرگ قریش بر در است که انسانها را در شهر و وحشیان را در کوه طعام مىدهد. ابرهه گفت: «بگو تا داخل شود».
عبد المطلب مردى تنومند و زیبا بود. همین که چشم ابو یکسوم به او افتاد بسیار احترامش کرد. به خود اجازه نداد او را روى زمین بنشاند در حالى که خودش بر کرسى تکیه زده بود، نخواست او را در کنار خود بر کرسى بنشاند، به ناچار از کرسى پیاده شد و با آن جناب روى زمین نشست. آنگاه پرسید چه حاجتى داشتى؟ گفت حاجت من ۲۰۰ شتر است که مقدمه لشکر تو از من بردهاند. ابو یکسوم گفت به خدا سوگند دیدنت مرا شیفته کرد، ولى سخنت تو را از نظرم انداخت. عبد المطلب پرسید: چرا؟ گفت: براى اینکه من آمدهام خانه عزت و شرف و مایه آبرو و فضیلت شما اعراب و معبد دینیتان را که مىپرستید ویران سازم و آن را درهم بکوبم و در ضمن ۲۰۰ شتر هم از تو گرفتهام، تو درباره خانه دینىات هیچ سخن نمىگویى و درباره شترانت حرف مىزنى، از آن هیچ دفاعى نمىکنى، از مال شخصیت دفاع مىکنى.
عبد المطلب در پاسخ گفت: اى ملک من با تو درباره مال خودم سخن مىگویم که اختیار آن را دارم و موظف بر حفظ آن هستم.
این خانه هم براى خود صاحبى دارد که از آن دفاع خواهد کرد و حفظ آن بر عهده من نیست. این سخن آنچنان ابرهه را مرعوب کرد که بدون درنگ دستور داد شتران او را به وى بازگردانند و عبد المطلب برگشت. آن شب براى لشکر ابرهه شبى سنگین بود. ستارگانش تیره و تار به نظر مىرسید. در نتیجه در دلهایشان احساس کردند گویا مىخواهد عذابى نازل شود.
در همان لحظهاى که آفتاب داشت طلوع مىکرد، طیور ابابیل نیز از کرانه افق نمودار شدند در حالى که سنگریزه هایى با خود داشتند، شروع کردند آن سنگها را بر سر لشکریان ابرهه افکندن و هر یک از آن مرغان یک سنگ بر منقار داشت و دوتا به دو چنگالش، همین که آن یکى سنگهاى خود را مىانداخت و مىرفت یکى دیگر مىرسید و سنگ خود را مىانداخت. هیچ سنگى از آن سنگها نمىافتاد مگر آنکه هدف را سوراخ کند، به شکم کسى برنخورد مگر آنکه پارهاش کند و به استخوانى برنخورد مگر آنکه پوک و سستش کند. ابو یکسوم که بعضى از آن سنگها بر بدنش خورده بود از جا پرید که بگریزد. به هر سرزمینى که مىرسید یک تکه از گوشت بدنش مىافتاد تا بالاخره خود را به یمن رساند. وقتى به یمن رسید دیگر چیزى از او و لشکرش باقى نمانده بود و همین که وارد یمن شد سینه و شکمش باد کرد و منفجر شد و به هلاکت رسید. احدى از اشعریها و احدى از خثعم به یمن نرسید.
اصحاب فیل در فیلم محمد رسولالله
یکی از رخدادهای بسیار عظیم و جذابی که در فیلم محمد رسولالله به تصویر کشیده شد، حملهی سپاه ابرهه به کعبه مکرمه بود. این پرداخت به صورت یک فلشبک از زمانی است که مسلمانان در سال دهم بعثت در تحریم اقتصادی به سر میبرند و ابوسفیان از ابوطالب که در دوران پیری به سر میبرد، میخواهد که به رسولالله (ص) بگوید که خدا را در دلش نگه دارد، ابوطالب به نزد پیامبر (ص) میرود. ایشان در حال نماز خواندن هستند و بعد از سورهی توحید، سورهی فیل را میخوانند، در این زمان با یک فلشبک به زمان پیش از تولد پیامبر (ص) و سال عامالفیل میرویم و بدین ترتیب ماجرای اصحاب فیل از زبان ابوطالب روایت میگردد.
آنچه از اصحاب فیل در فیلم مجید مجیدی به تصویر کشیده شد، روایتگر اتفاقی بود که در قرآن بیان گردیده است و از پرداختن به بخشهایی چون ساخت عبادتگاه توسط ابرهه و… خوداری شده است. هر چند که پرداخت این داستان توجه بسیاری از مخاطبان را به خود جلب کرده بود، با اضافه کردن جزییات به داستان میشد تاثیر بیشتری هم بر مخاطب داشته باشد. چهبسا که این فیلم در کشورهای دیگر نیز اکران شود. پرداختن به این معجزه با حساسیت بیشتری، بیتردید میتوانست نگاه آنان را نیز متوجه خود سازد.
منابع :
تفسیر المیزان
مجمع البیان
تاریخ تحلیلی صدر اسلام
لغتنامه دهخدا