بسم الله الرحمن الرحیم
از راه دارالضیافه، وارد ایوان گوهرشاد میشویم. اولین چیزی که جلب نظر میکند هیکل سرتیپ قادری است که در وسط ایوان ایستاده و مشغول صدورات است. صدای گلوله و مسلسل فضا را پر کرده است. در اطراف ایوان صاحبالزمان، صدای داد و فریاد، ضجه و ناله به آسمان هفتم رسیده است. هنگام ورود به صحن مسجد، رفیق خود را، که از راه شیخ بهایی وارد صحن شده بود، میبینم. عده زیادی را روی زمین نشانده، به اصطلاح خودش اسیر گرفته است. متوجه میشوم میخواهد مرا دست به سر کند! میگوید که فلان کس شما را میخواست…اما حواس من به این حرفها نیست….که فریاد میزند: وای مردم پشت بام را گرفتند. چون مهتاب و چراغِ برق، فضا را مثل روز روشن کرده است، فوری تشخیص میدهم سربازان هستند و نه مردم! برمیگردم تا بگویم رفیق، نترس، سرباز هستند که میبینم دستش در جیب یکی از اسرا مشغول درآوردن غنیمتی است. او تا مرا میبیند با کمی خجالت، دست خود را خارج نموده و صحبت دیگری میکند!
روی زمین مملو از انسان است…در جنوب شرقی مسجد گوهرشاد، عده زیادی روی زمین افتادهاند. میتوان گفت در این زاویه مسجد، یعنی بین دو در و دالان ایوان جنوبی، که به فلکه جنوبی باز میشود، بیش از هر نقطه و هر مکان دیگر، مقتول و مجروح ریخته شده است…پاسبانها بدون دلیل، تفنگهای خود را پر نموده و به جمعیت آتش مینمایند. به قدری تلفات وارد آمده است که پس از خاتمه عمل و موقع جمعآوری مقتولین و مجروحین در این دالان، به زحمت ممکن است جای پایی پیدا کرد که روی مقتولین یا مجروحین نباشد.
برگرفته از
خاطرات افسر گروهان پیاده لشکر خراسان، روزنامه رعد امروز، ۱۳۲۳، شماره ۲۱۴ تا ۲۵۱
کوهستانی نژاد، مسعود، واقعه خراسان، حوزه هنری، تهران، ۱۳۷۵