بسم الله الرحمن الرحیم
مشام اسبها گیج ازهجومِ عود و باروت است
صدای شیهه و سمکوبههای تلخ میآید
هوای چسبناکِ تیر و تشویشی عرق کرده
به ذهن زائر خورشید هشتم، مرگ میزاید
هجوم چکمه قزاق، بر بال پرستوها
شکوه انعکاس سرخِ خون، در باغِ آینه
تلاقی خوشِ نقاره ها با نعره بِرنو
عروج کفتری بی بال و پر، از حفره سینه
چه خطی؟ خطِ نستعلیقِ خون در بهت مرمرها
جه نقشی؟ نقش دستی پنج تن بر روی کاشیها
خبر تا بلخ رفته، تا دکان پیر آهنگر
به نیشابور تعطیلند فیروزه تراشیها
ابوالفضلِ دبیر، از قلعه تاریخ بیرون آ
که بر این مرثیه، لختی قلمها را بگریانی
کجا در بارگاه امنِ آب و عطر و آیینه…
جواب اشک باروت است؟! کو آداب مهمانی؟
هنوز آن ناله غمگین و معصوم کبوترها
عجین با عطر نارنج، از گلوی باد میآید
اذانی زعفرانی میچکد از پلک گلدسته
عرق بر کاشی مظلوم گوهرشاد، میآید
من و تو وارث این زخمهای داغ و شفافیم
مسیر پیش رو با چلچراغش، گم نخواهد شد
جهان این را بداند این قبیله، اوجپرواز است
عقابِ کوه، خامِ کاسه گندم نخواهد شد
حامد عسگری