بسم الله الرحمن الرحیم
«روشنفکری» چیست و روشنفکرها چه کسانی هستند؟ نسبت روشنفکرها با ایران و انقلاب اسلامی چیست؟ خاستگاه روشنفکری کجاست؟ و موضوعاتی از این دست…
اینها سؤالاتی است که بسیاری از ما با آن مواجه شدیم و بارها به بحث و مبادلهی نظر در مورد آن پرداختهایم.
در این مقوله برای روشنتر شدن اصطلاحات و مفاهیم مراجعه به کتاب «حلزونهای خانه به دوش» شهید سید مرتضی آوینی میتواند راهگشا باشد. موضوع این کتاب درباره روشنفکری و نسبت روشنفکران با انقلاب اسلامی است.
اولین مقالهی کتاب که «کدام عرفان؟» نام دارد، درباره عرفانها و عارفنماییهای دروغین است. نویسنده درباره تفاوت عارف حقیقی و عارف دروغین مینویسد:
«عارف حقیقی واله و شیدای حق است و عارف دروغین مفتون شیطان؛ عارف حقیقی مست میِ الست است و عارف دروغین مست میِ پلشت آب انگور؛ هر دو عقل از کف نهاده و بیاختیار هستند، اما اولی ارادهاش را در ارادت حق فانی کردهاست و عقلش را داده تا به جنون عشق رسد و آن دیگری طوق ارادت شیطان بر گردن گرفته؛ او نیز به دیوانگی رسیده است، اما دیوانگیاش نه جنون عشق که جنزدگی است».
ایشان در مقالهی بعدی یعنی «روشنفکران و معاصر بودن» به مقالهای از ماهنامهی «دنیای سخن» پاسخ میدهد که طی آن از مخاطبان خود پرسیده بود: «تلقی شما از معاصر بودن چیست؟» شهید آوینی در پاسخ به این سؤال اینطور مینویسد:
«معاصر بودن یا امروزی بودن مسئلهی کسانی است که انقلاب اسلامی را در پناه چترِ «ارتجاع» میجویند و در این تاریکی هزارتو گمان بردهاند که اگر تیر را به ارتجاع نشانه روند، به ما میخورد و شکر خدای را که دشمنان ما همه اینچنیناند. «بنیادگرایی» یا «اصولگرایی» همان عنوانی است که غربیها تفکر ما را در آن خلاصه کردهاند و اگر چه در ظاهر این تعبیر برای ما نشانی از طعن و لعن مشهود نیست، اما آنان خود از این لفظ مفهومی نزدیک به ارتجاع مراد کردهاند… و روشن است که چرا!
روشنفکران این مرز و بوم اگر چه از همان آغاز به قبله انتلکتوئلهای قرن نوزدهم ایمان آوردهاند، اما هرگز حقیقتاً در تاریخ و تفکر غرب شرکت نیافتهاند. آنها مقلّدانی ظاهرگرا بیش نبودهاند و به عبارت بهتر، غرب زده بودهاند نه غربی. غربزدگی تقلیدی ظاهری از احکام عملی انتلکتوئلیسم بیش نیست و این خاک اصلاً خاکی نیست که در آن روشنفکری پابگیرد. از همان آغاز، انتلکتوئلهای این مرز و بوم نقابدارانی پهلوان پنبه بیش نبودهاند؛ طبلهایی تو خالی، شیرهای عَلَم؛ نه ماتریالیسم دیالکتیک، نه مارکسیسم، نه لیبرالیسم، نه اندیویدوالیسم، نه نیهیلیسم، نه اتمیسم منطقی، نه حتی ناسیونالیسم.
روشنفکران این مُلک خمیازه کشانی مفلوک بیش نبودهاند و این شجره ریشه در خاک ندارد و به فوتی بند است که هیچ، حتی ستبر نیز نمینماید خود را. نکبت و فلاکت، تقدیر تاریخی آنهاست و خود نیز این فلکزدگی را خیلی خوب دریافتهاند».
آوینی در ادامهی این مقاله درباره پندار غلط روشنفکرهای ایرانی دربارهی انقلاب اسلامی مینویسد:
«توهّم برشان داشته که ما حکم بر تقلید نیاکان نهادهایم و تفکرمان سرِراهی است و چون با این پرسشهای حکیمانه روبهرو شویم ترس برمان میدارد و دستپاچه میشویم و قافیه را میبازیم. ما را به همان باغ سبزی میخوانند که در انگار آنان بهشت زمینی است. ما با نهجالبلاغه انقلاب کردیم و اینها با تحلیلهای احمقانهی [کتابهای] موج سوم و تکاپوی جهانی میخواهند از راه بازمان دارند».
سومین مقالهی کتاب با نام «آفات غرض ورزی» نیز جوابیهای به مقالهی «آفات هنر دینی» در نشریهی هنرهای زیباست. سید شهیدان اهل قلم در این مقاله به شبهات مطرح شده در آن نشریه مانند یکسان گرفتن آفاق هنر دینی با هنر اساطیری و… پاسخ میدهد.
نویسندهی کتاب در مقالهی بعدی یعنی «وقتی روشنفکران وارث انقلاب اسلامی میشوند»، به سخنان «تقی مدرسی» درباره حکم اعدام سلمان رشدی و تشکیک در فتوای تاریخی حضرت امام (ره) که در شمارهی دهم ماهنامه «کیهان فرهنگی» چاپ شده، پاسخ داده و مینویسند:
«آنچه زمینهای آماده برای نشر مطالبی از این قبیل فراهم میکند، لیبرالیسم حاکم بر فضای فرهنگی و هنری کشور است. باید میان آزادیهای انسانی و لیبرالیسم تفاوتی آنسان که شایسته است قائل شد. در مواجهه با حکم حضرت امام، هویت حقیقی آزادیهای لیبرالیستی در دموکراسی غربی آشکار شد: «آزادی دین در غرب، نقابی است برای پوشاندن چهرهی انکار دین. برای جلوگیری از غلبه لیبرالیسم باید با این تفکر مبارزه کرد که: «ما باید آنگونه حرکت کنیم که پسندِ دنیای امروز و مجامع بینالمللی است». ضرورت ایجاد رابطه با دولتهای دیگر و مجامع بینالمللی اگر ما را بدان جا سوق دهد که بخواهیم معیار حرکت خود را پسند جهانی قرار دهیم، مسلّم بدانیم که آنچنان با شتاب به درون چرخدنده سلطه سیاسی استکبار غرب بلعیده خواهیم شد که حتی استخوانهایمان نیز خرد خواهد گشت».
پنجمین مقالهی کتاب نیز مثل مقالات پیشین، با نگاهی به مقالات ماهنامهی «نشر دانش» نوشته شده است. در مقالهی «بحران دموکراسی» به دولتمردان جمهوری اسلامی توصیه شده است که دموکراسی را عمیقاً رعایت کنند و دست از اسلام و ولایتفقیه بردارند و به تمام معنا نظام پارلمانیِ دموکراسی را قبول کنند. سید مرتضی آوینی در پاسخ به این مسئله در «انقلاب اسلامی و اتوپیای غربزدگان» مینویسد:
«دموکراسی اتوپیای فریبنده روشنفکران است و لاجرم، بر مبنای این حکم که «حُبُّ الشّیءِ یُعمی و یُصِمّ»، چشم عقل آنان را بر هر واقعیت دیگری در کره زمین کور کرده است. او پیشنهاد میکند که پیش از آنکه در میان ما نیز وقایعی چون وقایع اخیر در اروپای شرقی تکرار شود، بهتر است خود نظام جمهوری اسلامی دست از ظاهرسازی بردارد و فقط به روساختهای نظام دموکراسی بسنده نکند و زیرساختهای آن نظام را نیز اخذ کند و به بیانی روشنتر دست از اسلام و ولایتفقیه بردارد و بهتماممعنا نظام پارلمانی دموکراسی را قبول کند، چراکه میدانیم ولایتفقیه فینفسه نظام حکومتی خاصی را ایجاب میکند که بتواند بعضی از نهادهای نظامهای دموکراتیک را بپذیر، اما در کلیّت خویش با آنها متغایر است و البته از آنجاکه در نظر این آقایان هر چه غیر از نظام دموکراسی وجود دارد، مصداق استبداد است، پس ولایتفقیه نیز نمیتواند خود را از این حکم کلی برهاند؛ حالآنکه نظام حاکم بر کشور ما جمهوری اسلامی است، یعنی حکومتی اسلامی که برای استقرار خویش از نهادهای حکومتی پارلمانی (جمهوری) تا آنجا که منافی با اسلام نباشد، سود جسته است».
ششمین مقالهی کتاب «حلزونهای خانه بهدوش»، نقدی بر کتاب «زنان بدون مردان»، نوشته شهرنوش پارسیپور است. سید شهیدان اهل قلم در مقالهی «از مایکل جکسون تا شهرنوش پارسیپور» مینویسد:
«این کتاب از «اپیدمی مارکسزدگی» بهشدت بیمار است، اما این بیماری آنهمه نیست که بتواند تفکر هرزه و بسیار فاسد نویسنده را بپوشاند. کتاب «آیات شیطانی» هم مارکسزده است، اما محتوایش تا آنجا مغلوب فرم واقعشده که بسیاری از مقاصد فاسد نویسنده کتاب در پرده یک فرمالیسم مزمن مکتوم مانده است. اما در این کتاب «رئالیسم اجتماعی»، هرچند بسیار ناشیانه، توانسته است مارکسزدگی [۱] نویسنده را تا آنجا مهار کند که محتوای ضداخلاقی و کثیف کتاب کاملاً برجسته و نمایان باقی بماند.
اگر این دوران را ما دوران احیای مجدد اسلام میدانیم، طبیعی است که دشمنان ما در این دوران روی به مبارزه علنی با دین و دینداری بیاورند، اما همانطور که گفتیم، آنچه که ما را برآشفته هتاکی وقیحانه و بیپروایی است که بهصورت مفسده انگیز در خدمت دفاع از آزادی جنسی درآمده و حریم عفاف اجتماعی را دریده است. اگرچه نوشتن درباره چنین کتابی میتواند مفاسدی را دنبال داشته باشد، اما درعینحال، ازآنجاکه فتنههای شیطان فقط در تاریکیهای جهل و غفلت پا میگیرد، صلاح در آن است که کار را به وجدان جمعی مردم واگذار کنیم. بیاعتنایی ما در برابر جوّ کاذب کنونی با توجه به سستیهای دردآوری که در نظام بوروکراسی کشور وجود دارد، جلوه اغماض خواهد یافت و فضا را برای فتنهانگیزان آمادهتر خواهد کرد».
آوینی در انتهای مقاله گریزی هم به مایکل جکسون و انتخاب او از سوی جرج بوش [۲] بهعنوان بهترین هنرمند دهه ۱۹۸۰ زده و در اینباره مینویسد:
«مایکل جکسون، خواننده آمریکایی، مظهر تمامی مفاسدی است که جامعه کنونی غرب بدان گرفتار آمده و در عین حال، صورتِ مجسَّم هنر به مفهوم جدید آن است. وارونگی بشر جدید چنین اقتضا دارد که همهچیز وارونه شود و کلمات به مفاهیمی وارونه حقیقت دلالت یابند. اگر هنر همواره تا پیش از جاهلیت جدید، معنای «کمال» داشته است و اهل کمال را هنرمند میخواندهاند، مقتضای وارونگی مفاهیم در عصر جدید آن است که لفظ هنر به مفهوم «زوال» دلالت داشته باشد و هنرمندان ـ آنچنان که بودهاند ـ فاسدترین مردمان باشند».
«ژورنالیسم حرفهای» مقاله بعدی کتاب است که به موضوع روزنامهنگاری میپردازد. آوینی در این مقاله دیدگاه «ژورنالیسم حرفهای» را به چالش کشیده و بنیان آن را هدف نقد قرار میدهد و مینویسد:
«ژورنالیسم حرفهای ناگزیر است که بنیان کار خویش را بر ضعفهای بشر امروز بگذارد و از ترشح بزاق خوانندگان ارتزاق کند و حتی اگر اجازه دهند هیچ ممانعتی برای سوءاستفاده از غرایز جنسی مردان و هوس جلوهفروشی در زنان، سر راه خویش نمیبیند و خود را به آبوآتش میزند تا راهی به قلبهای مریض پیدا کند و نقبی به جیبها بزند».
او مینویسد: «تز روزنامهنگاری حرفهای یا «حرفهای کاری» چنین توصیه میکند:
باید حرفهای نوشت، باید در نشریه به همه جریانها به یک اندازه سهم داد، باید همه جریانها را وارد گود کرد تا نشریه تیراژ پیدا کند، به سوددهی برسد و از ورشکستگی نجات پیدا کند. باید از همهکس و همهچیز بنویسید.
کاری به محتوا نداشته باشید. برای یک روزنامهنگار نباید بین آمریکا و آفریقای مظلوم، بین صهیونیسم و فلسطین، بین تئاتریستهای مذهبی و غیرمذهبی، بین شاعران مسلمان و لائیک… فرقی وجود داشته باشد؛ هر چه بتواند فروش داشته باشد و جنجال برپا کند، مغتنم است».
«کانون کدام نویسندگان؟» مقالهای درباره تشکیل کانون نویسندگان در سال ۱۳۶۹ است. نویسنده در این مقاله به شرح دقیق تفاوتهای «ولایتفقیه» با ساختارهای حکومتی امروزی از جمله «دموکراسی» میپردازد و مطالبی را در اینخصوص گوشزد میکند.
«یک هشدار» نهمین مقالهی کتاب «حلزونهای خانه بهدوش» است که به مسئلهی «نفوذ» در دین و در فرهنگ اشاره دارد. شهید آوینی در این نوشته به نقد روشهای عرفانمآبانه برای به انحراف کشیدن انقلاب اسلامی میپردازد. او در انتهای مقاله مینویسد:
«من نمیدانم دوستان ما و مثلاً وزیر محترم ارشاد که ما در اعتقاد آنها به انقلاب اسلامی و خلوص نیاتشان تردیدی نداریم، با علم به این مسائل و مقدمات باز هم میتوانند همه آنچه در فضای فرهنگی و هنری جامعه امروز ما اتفاق میافتد حمل بر صحت کنند و هیچ دغدغهای نسبت به آینده نداشته باشند؟ اگر چنین است، ما بسیار علاقهمند هستیم که براهین و استدلالهای آنها را نیز بشنویم».
مقاله بعدی به نام «تجدد یا تحجر؟» نوشتهای درباره نقل و نقد سخنان وزیر فرهنگ و ارشاد وقت آقای سید محمد خاتمی در جمع انجمن اسلامی دانشگاه تهران در اردیبهشت ۱۳۷۰ است. سید مرتضی آوینی در ابتدا به تحسین وزیر ارشاد در معنا کردن انقلاب اسلامی و تمدن غرب پرداخته و مقدمات صحبتهای ایشان را میپسندند، اما در ادامه به نقد صحبتهای سید محمد خاتمی درباره طریق دشوار حیات دینی میپردازد. ایشان ریشه اشتباه وزیر ارشاد را در سه مسئله میداند. بهزعم شهید آوینی، یکی از اشتباهات در مرعوبیت آنها در برابر تمدن غرب ریشه دارد، بهگونهای که سیاستهای آنها بهجایی رسیده که هنرمندان نسل انقلاب احساس ناامنی و بیهودگی میکنند.
ایشان در این مقاله مینویسند:
«تحجر و تجدد دو پرتگاه جهنمی هستند که در اینسوی و آنسوی صراط عدل دهان بازکردهاند: زاهدان متنسّک و عالمان متهتّک؛ آنان فلسفه و عرفان و شعر و موسیقی را تکفیر میکنند و اینان فقه را از پاسخگویی به مسائل روز عاجز میدانند، و صراط عدل از میانه این دو پرتگاه و از بطن آن میگذرد. وزیر محترم ارشاد فقط به تحجر و عوامزدگی تاختهاند و از غربزدگی و تجدد سخنی به میان نیاوردهاند».
یازدهمین مقالهی کتاب، «حلزونهایی خانه بهدوش» نام دارد و درباره مقاله «نادیده گرفتن غرور ملی» در ماهنامه «گردون» در تیرماه ۱۳۷۰ نگاشته شده است.
آخرین نوشتهی سید شهیدان اهل قلم در این کتاب «تحلیل آسان» است. این مقاله پاسخی است به مقالهی «حکومت آسان بدون آینده است»، نوشتهی «مسعود بهنود» که در شماره پنجاه و نهم ماهنامهی «آدینه» به چاپ رسیده است. این مقاله مفصل و طولانی است و پاسخ جامع و کاملی در رد نظریات بهنود و همه کسانی بود که فرانسه را مظهر انقلابهای جهان دانسته و «پروسترویکا» را الگویی برای انقلاب اسلامی میدانستند.
شهید سید مرتضی آوینی در جایی از مقاله مینویسد:
«اتمسفر رسانهای غرب چنان مفاهیم کلمات را دگرگون ساخته است که هر بار پیش از هر چیز باید درباره کلمات و مفاهیم آن سخن گفت. یکی از معادلات مفهومی و ارزشی که القائات رسانهای غرب ایجاد کرده این است: نفی استبداد مساوی است با دموکراسی. این اتمسفر آنچنان غلبهای بر اذهان دارد که در اینجا همه میپندارند هر حکومتی که مورد تأیید مردم باشد دموکراتیک است و بنابراین، بسیاری از دوستان را سعی بر این است که بگویند ولایتفقیه یک حکومت دموکراتیک است و خوب! اگر معنای دموکراتیک خیلی ساده «مردمی» بگیریم، این معادله درست از آب درمیآید.
بحث درباره دموکراسی نیست، اما از آنجا که این آقایان و خانمهای محترم فرنگزدهی غربباور، همیشه پشت این اختلافات در معنا پنهان میشوند، قصد من آن بود که نقاب از چهرهی این کلمه «آزادی» که نگارنده مقاله «حکومت آسان» گفته است، بردارم تا روشن شود که برای نظام اسلامی اعطای آزادی مطلق که لیبرالیستها میخواهند مساوی با نفی خویشتن است، چراکه اصلاً از لوازم این آزادی «انکار دین» است».
و در ادامه مینویسد:
«اگر معنای آزادی بیان این است که مخالفان لیبرالیسم نیز حق بیان مخالفت خویش را داشته باشند، من نمیدانم که این مظلومنماییها و ننهمنغریبمها برای چیست، آن هم در جایی که علیالظاهر دستگاه فرهنگی حکومت نیز جانب اینها را گرفته است و آنان را از حامیان نظام اسلامی نیز بیشتر دوست میدارد…».
کتاب «حلزونهای خانهبهدوش»، مجموعه مقالاتی از شهید سید مرتضی آوینی است که به معرفی جریان روشنفکری و نسبت آن با انقلاب اسلامی در حوزه فرهنگ، هنر و مطبوعات میپردازد. این کتاب مجموعه مقالات نویسنده در سالهای ۶۸ تا ۷۰ در ماهنامهی سوره است و بر اساس تاریخ نشر آنها توسط انتشارات «ساقی» و نشر «واحه» گردآوری شده است. این کتاب ارزشمند شامل مقالاتی با عناوین: کدام عرفان؟ روشنفکران و معاصر بودن، آفات غرضورزی، وقتی روشنفکران وارث انقلاب میشوند…، انقلاب اسلامی و اتوپیای غربزدگان، از مایکل جکسون تا شهرنوش پارسی پور، ژورنالیسم حرفهای، کانون کدام نویسندگان؟ تجدد یا تحجر؟، حلزونهای خانهبهدوش و تحلیل آسان است.
نام کتاب برگرفته از نام مقاله یازدهم است که در آن حیات روشنفکران به زندگی حلزونی تشبیه شده است که وهم و خیال را بر دوش خود حمل میکنند.
پ.ن:
[۱]. نگاه فراواقعی و متوهمانه به عالم، آنچنانکه مارکس با دید رئالیسم جادویی در کتابهایش داشت.
[۲]. جرج هربرت واکر بوش (جرج بوش پدر)