بسم الله الرحمن الرحیم
کتاب «آغازی بر یک پایان» نوشتهی شهید سیّد مرتضی آوینی است. عمدهی مطالب آن پیرامون ماهیت «انقلاب اسلامی» است و نویسنده تلاش کرده در نوشتههای خود نگاهی هم به «فرهنگ واحد جهانی» داشته باشد تا مخاطب با آنچه در نظام نوین جهانی میگذرد، آشنا شود. متن کتاب بیشتر پیرامون نظرات اعتقادی و سیاسی نویسنده است.
آغازی بر یک پایان هجده مقاله دارد و با نوشتههای سیّد مرتضی آوینی دربارهی رحلت امام شروع میشود و در ادامه به بررسی انقلاب اسلامی و تفاوتهای آن با نگرشهای دیگر حکومتداری میپردازد. نویسنده نظامهای حکومتی غرب، از جمله «دموکراسی» را بررسی کرده و به نقد آنها میپردازد و پس از آن نگاهی به جنگ بوسنی و هرزگوین انداخته و لزوم تشکیل «ارتش متحد اسلامی» را یادآور میشود.
مقالات پایانی کتاب دربارهی «انتظار» است و طی آن شهید آوینی عصر تمدن غرب را تمام شده دانسته و معتقد است تا رسیّدن به موعودی که انسان در انتظار اوست فاصلهی زیادی نمانده است.
صفحات آغازین کتاب را که ورق میزنیم، درباره حضرت امام (ره) میخوانیم:
«داغهای همه تاریخ را ما به یک باره دیدیم، چرا که ما امت آخرالزّمانیم، و خمینی این ماه بنیهاشم، میراثدار صاحبان عهد بود در شب یلدای تاریخ. در عصر اِدبار عقل و فلک زدگی بشر، در زمانهی غربت حق، در عصری که دیگر هیچ پیامبری مبعوث نمیشد و هیچ مُنذری نمیآمد، خمینی میراثدار همه انبیا و اسباط ایشان بود و داغ او بر دل ما، داغ همهی اعصار، داغی بیتسلّی.
امام به ما آموخت که «انتظار در مبارزه است» و این بزرگترین پیام او بود، و پس از او اگر باز هم امیدی ما را زنده میدارد، همین است که برای ظهور آخرین حجت حق مبارزه کنیم. امام رحمه الله علیه به ما آموخت که «عرفان را با مبارزه جمع کنیم» و خود بهترین شاهد بود بر این مدعا که عرفان عین مبارزه است، و از این پس دیگر چه داعیهای میماند برای آنان که عرفان را به مثابه امری کاملاً شخصی، بهانهی واماندگی خویش میگرفتند؟ او کتاب و سنّت را در وجود خویش تفسیر کرد و مجهولات شریعت و طریقت را با مفتاح مبارک حیات خویش گشود و ما میدانستیم که جهاد اصغر، شرط لازم جهاد اکبر است و اولیای مقرّب خدا در تمام طول تاریخ همواره بر همین شیوه زیستهاند.
دیگر چه داعیهای میماند برای آنان که حکم بر ظاهر اشعار عرفانی میراندند و با چشمی ظاهربین، چهرهی افیونی خویش را در آینه صاف وجود عرفا میدیدند و حتی این اواخر دیگر افعال و اقوال منصور حلّاج را هم با عقل کج اندیش ماتریالیسم دیالکتیک معنا میکردند و حافظ را شرابخواره و زن بارهای از سلک خویش میگرفتند؟»
سیّد شهیدان اهل قلم با زبانی لطیف و زیبا، درد روزهای بدون امام را بیان میکند. حرفهای او، حرف دل کسانی است که به آن ماه بنیهاشم دل بسته بودند و پس از او رغبتی به حیات دنیوی نداشتند. او رفتن امام را سنّت تغییر ناپذیر خلقت خوانده و این را امتحانی برای آزموده شدن در این دنیا میداند. آوینی به ما بعد از عروج حضرت امام اشاره میکند و میگوید:
«اکنون این ماییم و امانت او. دست بیعت از آستین اخلاص برآریم و در کف فرزند و برادرش و تلمیذ مدرسهاش بگذاریم که اگر بعد از رحلت رسولالله ظهر حکومت اسلام به غروب خونین شهادت حسینبنعلی و «شب بیقمر غیبت» انجامید، این بار امام فرصت یافت تا وثیقه حکومت را به معتمدین خویش بسپارد و این، خود نشانهای است بر این بار بشارت که خداوند اراده کرده است تا حزبالله و مستضعفین را به امامت و وراثت زمین برساند.»
سیّد مرتضی آوینی در ادامهی کتاب، نگرش غرب به «تاریخ تمدن» را درست نمیداند. او معتقد است آنچه آنان نوشتهاند، «تاریخ غلبهی انسان بر طبیعت در جهت تمتّعی مُسرفانه» است. او «تاریخ تمدن» را «تاریخ حیات ظاهری» بشر دانسته و برای حیات انسان در کرهی زمین، تاریخ دیگری که در واقع «تاریخ انبیاء» است، قائل شده و آن را «تاریخ حیات باطنی» انسان مینامد. نویسنده امام خمینی را ادامه دهندهی راه انبیاء خوانده و ایشان را «احیاگر حیات باطنی انسان و بنیانگذار خانه حقیقت» معرفی میکند. شهید آوینی دههی شصت را، «دهه امام خمینی» مینامد و در این باره مینویسد:
«دهه شصت، دهه امام خمینی بود و از این پس دههها هر چه بیایند، به جز او انتساب نخواهند داشت. این او بود که هر آنچه که در تقدیر تاریخ انسان این عصر بود ظاهر کرد. حیات انسانهایی چون او نفخهای از نفخات روح الهی است که در تن انسان میدمد، در تن زمین مرده، و آن را حیات میبخشد. امام خمینی انسانی چونان دیگران نبود؛ از قبیله انبیاء و اصحاب آنان بود و مصداقی از مصادیق معدود «نبَإِ الْعَظِیمِ»[۱]… که هر هزار سال یکی میرسد و مراد از این «هزار» عدد هزار نیست؛ مراد آن است که او خیل یادآوران است و مورد خطاب « إِنَّمَآ أَنتَ مُذَکِّرٌ»[۲]. و مخاطب این سخن آنانند که نه نامی از آنان در تاریخهای تمدن هست و نه در تاریخهای رسمی، اما زمین هر چه دارد مدیون آنهاست. اینان چون دیگر ابنای بشر از خاک روییدهاند، اما چون دیگران در خاک نماندهاند و سر بر آسمان برآوردهاند و فقط هم اینانند که از حقیقت باخبرند و دیگران را نیز اینان خبر کردهاند.
تاریخ حیات باطنی بشر تاریخ انبیاست و این تواریخ دیگر که نوشتهاند ظنون نگارندگان آنهاست و راهی به حقیقت ندارد. آنها همواره ظاهر را بینسبت با باطن دیدهاند و هرکه آنچنین بنگرد، همهچیز را وارون خواهد دید. چرا در تاریخهای تمدن به انبیا و اوصیایشان اشارهای نرفته است و اگر هم کسانی چون ویل دورانت به آن پرداختهاند، وجودشان را درهالهای از ابهام نگاه داشتهاند و درباره تعالیم انبیا سکوت کردهاند؟ انبیا برای بهبود زندگی اقتصادی مردمان _به زعم امروزیها_ که نیامدهاند! آنها قبل از هر چیز خود را «فرستادهی خدا» میگفتهاند و تعالیم خویش را «وحی» مینامیدهاند. مدعی بودهاند که از جانب خدا آمدهاند و خبر ازآسمان دارند… و مردمان نیز میپذیرفتهاند؛ و اگر نه دین و دینداری تاکنون در کرهی زمین نابود گشته بود.»
در ادامه میخوانیم:
«بی رودربایستی، همهی تحولات تاریخی دههی شصت هجری و دههی هشتاد میلادی و دههی اول قرن پانزدهم هجری قمری معلول همین علت یگانه است: قیام امام خمینی و پیروزی انقلاب اسلامی… چه دیگران این حقیقت را بفهمند و چه نفهمند. و از این پس نیز همه تحولات تاریخی درکره زمین در جهت تشکیل امت واحدهی اسلامی و قدرت گرفتن او در مبارزهای بزرگ و بسیار جدی است که خواه ناخواه روی خواهد نمود.»
در ادامه، نویسنده به بررسی ماهیت و ریشهی انقلاب اسلامی میپردازد. او شعار «نه شرقی، نه غربی» را از لوازم ذاتی اسلام و حکومت منتسب به آن میداند و اینطور عنوان میکند که با تخطّّی از این اصل، در واقع انقلاب از ماهیت اسلامی خویش دور میشود.
ما در «آغازی بر یک پایان» متوجه میشویم که جهان امروز، واحد یکپارچه و به هم پیوستهای است که در جهت خاصی نظام یافته و انقلاب اسلامی تسلیم نظام واحد جهانی نشده و «خلاف جهت حرکت آب شنا کرده است.» وینی انقلاب اسلامی را با دو انقلاب بزرگ چین و شوروی در برابر امپریالیسم مقایسه کرده و سرنوشت عبرتآموز آن را اینگونه بیان میکند:
«هیچ یک از این دو انقلاب نتوانستند اصالت واستقلال خویش را در برابر آمریکا که مظهر آن واحد جهانی و شیطان بزرگ است حفظ کنند و سرنوشت هر دو به همینجا منتهی گشته است که ما شاهد آن هستیم. برای اشاعهی تفکّر آمریکایی در روسیه و چین حتماً لازم نیست که به آنها اجازه افتتاح پیتزافروشی و یا ویدئوکلوپ در میدانهای بزرگ مسکو و پکن داده شود، بلکه «تعلیمات واحد نظام جهانی آموزش» برای آنکه دانشجویان چینی را بدان جا بکشانند که خود را قربانی «دموکراسی امریکایی» کنند کافی است. نظام فکری حاکم بر جهان نظام واحدی است که درطول چند قرن ظهور تمدّن غربی تدوین یافته است و یک انقلاب جوان کجا میتواند فرصت و رخصت آن را پیدا کند که تعلیمات دانشگاهی خویش را بر مبنای معتقدات و نظام ارزشی خویش تدوین کند؟»
ما در ادامه به ماهیت واقعی «جهان سوم» پی میبریم و با این مسئله که چرا در انقلاب اسلامی برخی از مسئولین به سمت «تکنوکراسی» پیش میروند، آشنا میشویم.
آوینی در مقالهی «گرداب شیطان» از معنای حقیقی عبارات سخن میگوید و به ما یادآوری میکند که کلمات در نظام واحد جهانی با آنچه در انقلاب اسلامی هست، تفاوت آشکاری دارد. او میگوید:
«در جهان امروز هرگز فرصت و رخصت آنکه شما الفاظ را آنچنان که نظام فکریتان اقتضا دارد معنا کنید، وجود ندارد؛ نظام آموزشی و فرهنگ واحد جهانی هرگز این اجازه را به شما نمیدهد. هنوز کلمه «بازسازی» از دهان شما خارج نشده، آقایان پژوهشگران محترم «انسیکلوپدیها» و سایر کتابهای مرجع را گشودهاند و دهها صفحه در مفهوم بازسازی نوشتهاند. بگویید «آموزش» و ببنید اصلا پیش از آنکه فرصت یابید تا این لفظ را به معنای «تعلیم و تربیت قرآنی» بازگردانید، آقایان پژوهشگران همان بلا را بک بار دیگر بر سر شما آوردهاند؛ میگویید «توسعه» و باز هم شیوههای عملی کار نیز کاملاً مدوّن شده موجود است و هنوز بسم الله نگفته، دهها سناریو از جانب آقایان سرازیر میشود که همه رسیدن به «یوتوپیای موهّم توسعه یافتگی»را به شما نشان میدهد. و البته به شهادت تاریخ بلادیدهی جهان سوم، این همه جز «در باغ سبز» هیچ نیست و حتی یک «نمونه تاریخی وجود ندارد که کشوری غیر اروپایی باشد» و درعین حفاظت از گوهر و ذات خویش «به توسعه یافتگی یا دموکراسی رسیده باشد.»
شهید سیّد مرتضی آوینی در بخش «پروسترویکای اسلامی وجود ندارد»، به بررسی «اومانیسم» در مصداق جمعی و مصداق فردی بشر میپردازد. او همچنین ما را با «تعمیم امامت» آشنا میکند، اومانیسم را مخالف نظریهی «ولایت و امامت» دانسته و پیرامون «نظریه قبض و بسط شریعت» عبدالکریم سروش و مخالفت با ولایت مینویسد:
«همهی مخالفان، با همین «ولایت» است که در افتادهاند. نمیخواهم بگویم با «ولایت فقیه»؛ ولایت اعم از ولایت فقیه است. فلذا، هر نوع معارضهای با ولایت ناگزیر به مقابله با ولایت فقیه که صورت سیاسی ولایت است میانجامد. نظریهی قبض و بسط تئوریک شریعت نیز، دانسته یا ندانسته، نحوی از اَنحای مقابله با ولایت است، منتها در مقدمات منطقی استدلال با آن در افتاده است، نه در نتایج. اما ولایت در همه صورتها و مراتب آن، مستغنی از براهین فلسفی، امری فطری است و انسان به شهود فطری آن را در مییابد، چه بتواند بر این حقیقت برهان فلسفی اقامه کند و چه نتواند. پس اینان باید با نظریه «فطرت» نیز مقابله کنند.»
آوینی در این مقاله و مقالهی «اسلامیت یا جمهوریت» به شرح کلمهی «دموکراسی» وخاستگاه اصلی آن میپردازد و پاسخ این شبهه که اسلام و جمهوریت با یکدیگر قابل جمع نیست را میدهد. او در این مقاله «جمهوریت» را جدای از «دموکراسی» و در محدودهی اسلام معنا میکند. او پیرامون «دموکراسی» میگوید:
«چرا ما از اثبات مغایرت بین حکومت اسلامی و دموکراسی میهراسیم؟ زیرا هنوز در فضای فرهنگی غرب نفس میکشیم و در تبلیغات جهانی غرب، حکم بر این قرار گرفته است که «هر چه غیر دموکراسی است استبداد است.» خیر، این چنین نیست. دموکراسی -حکومت مردم- در برابر تئوکراسی -حکومت خدا- است و حکومت خدا لزوما غیر مردمی نیست، چنان که دموکراسی در غرب نیز به اعتقاد ما اکنون در یک «حاکمیت استبدادی پنهان» صورت بسته است. حکومت خدا یعنی حکومت احکام خدا از طریق بندگانی که با این احکام از دیگران آشناتر هستند، یعنی ولایت مجتهد یا فقیه. و این حکومت ضرورتاً مردمی است چرا که دست بیعت مردم نیز در آن دخیل است؛ همین سان که هست.»
در پایان کتاب، سیّد شهید، تمدن تکنولوژیک را دچار تناقضهای آشکاری میداند و معتقد است تحول تاریخی بشر جز از طریق انقلاب ممکن نیست و در جوامع غربی نیز باید انقلابی صورت گیرد و وضع موجود را بههم بزند. ایشان در انتها مینویسد:
«دهها سال است که تلاش همه فیلسوفان و متفکّران مؤمن به تمدن تکنولوژیک غرب متوجّه آن است که «تئوری انقلاب» را نفی کنند و معترّضان را به «اصلاح» حواله دهند، حال آنکه رفته رفته برآشفتگان نه به انکار اعراض که به انکار ذات غرب رسیدهاند و اینان بالتّبع در جستوجوی تفکّر تازهای هستند که بالذّات با آنچه هست متفاوت باشد. اضطرابی که بشر امروز را فرا گرفته است، نشان از یک زلزلهی قریبالوقوع دارد، زلزلهای که تمدن غرب را از بنیان ویران خواهد ساخت و نسبت انسان را با خویشتن خویش و عالم، دیگرگون خواهد کرد. از آنجا که تمدّن امروز جهان را در تسخیر دارد، انقلاب فردا نیز یک واقعه جهانی خواهد بود و به یکباره همهی عالم را خواهد بلعید.
حتی اگر هیچ برهان دیگری در دست نداشتم، ظهور انقلاب اسلامی و بهتر بگویم، بعثت تاریخی انسان در وجود مردی چون حضرت امام خمینی سلام الله علیه برای من کافی بود تا باور کنم که عصر تمدّن غرب سپری شده است و تا آن وضع موعود که انسان در انتظار اوست، فاصلهای چندان باقی نمانده است. حقیقت دین را باید نه در عوالم انتزاعی، که در وجود انسانهایی جست که خلیفهاللهی مبعوث شدهاند.»
آغازی بر یک پایان از مجموعه آثار سیّد شهیدان اهل قلم، شهید سیّد مرتضی آوینی است که ابتدا توسط نشر ساقی منتشر شد و سپس توسط انتشارات واحه چاپ شده است.
[۱] سوره نبأ- آیه ۲
[۲] سوره غاشیه- آیه ۲۱