بسم الله الرحمن الرحیم
خلاصه و معرفی سومین جلد از مجموعه مجلدات تاریخ باستان به قلم شهریار زرشناس در یک جمله چنین است: تقلای یونان برای فرار از انحطاط با تکثیر فرهنگ خود در عوالم دیگر از جمله عالم شرق؛ آن هم نه به صورت مسالمتآمیز بلکه به شنیعترین حالت ممکن یعنی قتل، غارت و تجاوز.
دومین جلد از این مجموعه اینگونه پایان یافت که با شروع جنگ پلوپونزی بین دو پولیس قدرتمند یونان، یعنی اسپارت و آتن، یونان کلاسیک به غروب خود نزدیک شد. عصری که با بیتوجهی مورخینِ مدرنیست نسبت به وجهه ظالمانه آن، دوران درخشان و طلایی یونان کلاسیک عنوان میشود. در جلد سوم از این دوره، که به ترتیب شامل سه فصلِ برآمدن مقدونیه، اسکندر و هلنیسم و یونانیمآبی بعد از اسکندر است، تاریخ یونان در قرن چهارم پیش از میلاد برررسی شده است.
صلح آنتالسیداس، که در ادامه نزول قدرت پولیسهای یونانی پس از جنگ پلوپونزی در سال ۳۸۷ ق.م. مابین بخش اعظمی از یونان و حکومت هخامنشی برقرار شد، کاری را که داریوش، کوروش و خشایارشا نتوانسته بودند به پایان برسانند، خاتمه داد؛ یعنی نفوذ و سلطه هخامنشیان بر یونان. تأثیرات و نتایجی که این اتفاق بر آینده روابط دو حکومت و حتی تمام عالم غرب گذاشت بسیار پراهمیت و موضوع اصلی جلد سوم تاریخ غرب باستان است.
یونان چندین مرتبه در اوایل قرن چهارم ق.م. برای احیاء عظمت گذشتۀ خود تلاش کرد اما سرانجامی جز شکست در پی نداشت؛ برای مثال آتن در سال ۳۷۸ ق.م. با تأسیس اتحادیه دریایی قصد داشت امپراتوری دوم را پایهگذاری کند که در سال ۳۵۴ ق.م. از هم پاشید. پس از آن آتن دیگر قدرت و شکوه سابق را به خود ندید.
ظهور سوفسطاییان در نیمه دوم قرن پنجم و تأثیری که به عنوان یک جریان فکری نسبیانگار و مروج نوعی شکاکیت بر سستشدن پایههای نظری پولیسمداریِ کلاسیک بر یونان گذاشتند، علت دیگری بود بر وضعیت آشفتۀ یونان و پولیسهای مطرح آن در قرن چهارم ق.م. تا جایی که بیشترین تلاش افلاطون، به عنوان یک متفکرِ دوستدار یونان کلاسیک، با تأسیس آموزشگاه خود موسوم به آکادمی در سال ۳۸۶ ق.م. به مقابله با این جریان معطوف میشد.
بخش دوم از فصل اول کتاب اختصاص دارد به سلطه مقدونیه بر یونان که با پیروزی در جنگ خایرونا آغاز میشود. این چند سطر از این بخش نوع حکومت مقدونیۀ تازه شکوفا شده در اواسط قرن چهارم را مشخص میکند:
«در مقدونیه صورتی از قبیلهگرایی نظامی حاکم بود که البته وجه فرماندهی نظامی واحد سلطنتیاش آن را از پولیس یونانی بهویژه پولیس کلاسیک دور کرده بود. در مقدونیه قدرت اشرافیت قبیلهای در پیوند با قدرت شاه در عین حال که قدرت شاه را محدود میکرد و خود نیز متقابلاً توسط شاه محدود میشد، به لحاظ نظری بهای چندانی به محوریت مفهوم دموس نمیداد، هرچند که با مدل مرسوم رژیمهای سلطنتی نیز تفاوت داشت.»
«مقدونیه یونان نبود اما یونانی بود» این جمله از متن کتاب، دقیقاً ریشههای مشترک فرهنگی و هویتی مقدونیه با یونان در سدههای گذشته را -در عین فاصلهگرفتنِ این حکومت در قرن چهارم ق.م. از یونان به طوری که دیگر برای مردم یونان غریبه تصور میشدند- بهخوبی نشان میدهد. توضیح دربارۀ جغرافیا و جزئیات سیاسی و حکومتداری مقدونیه ادامه این بخش کتاب را تشکیل میدهد. شخصیت تأثیرگذاری که نویسنده در ادامه این فصل به آن توجه میکند فیلیپ دوم است؛ کسی که آینده مقدونیه و یونان را در این قرن تغییر میدهد.
فیلیپ دوم در سال ۳۵۹ ق.م. سلطنت متحد قدرتمندی را در مقدونیه پایهگذاری کرد و از ابتدا در پی فرصتی برای برتری بر یونان بود تا اینکه در سال ۳۵۶ ق.م. جنگ بزرگ آغاز میشود و پس از ۱۰ سال جنگ بیحاصل نهایتاً در سال ۳۴۶ ق.م. با صلح فیلوکرات پایان میپذیرد. البته این جنگ باعث شد فیلیپ به عنوان ناجی و متحد کننده پولیسهای مختلف یونانی مطرح شود؛ کسی که میخواهد یونان قدرتمند را بار دیگر در مقابل ایران قرار دهد.
نوع حکومت و نظرات مخالفان و موافقان فیلیپ در این دوره مطالب بعدی است که در این بخش از کتاب نگاشته شده است. شهریار زرشناس از دو نگرش مهم و رقابت آنها در این دوران نام میبرد؛ اول نگرشی که هنوز سودای دموکراسی کلاسیک یونان را در سر میپروراند و با قدرتگرفتن فیلیپ مخالف بود. نماینده این جریان خطیبی به نام دموستن بود و نگرش دوم با نمایندگیِ ایسوکرات، به فیلیپ به عنوان یک شاه مقتدر اعتقاد داشتند و انتظار آنها متحدکردنِ تمام یونان برای مقابله با ایران توسط این شاه مقتدر بود. ایسوکرات در پس قدرت فیلیپ ترویج ایدههای پان هلنیستی خود را جستوجو میکرد.
در همین دوره جنگی مهم به نام خایرونا در سال ۳۳۸ ق.م. بین دو پولیس آتن و تب و مقدونیه درگرفت. فیلیپ این مرتبه هم پیروز شد. در ادوار تاریخ یونان باستان این جنگ پایان یونان کلاسیک است و از این تاریخ به بعد دوره یونانیمآبی آغاز میشود. بعد از این جنگ فیلیپ راه را برای رویارویی بزرگ با ایران هموار میدید اما پیش از اجرای نقشۀ خود به قتل رسید.
بخش بعدی از فصل اول کتاب دوران هلنیسم، به ماجرای قتل فیلیپ اختصاص دارد. جریانات مختلفی اعم از آریستوکراتهای مقدونی، حکومت هخامنشی و خانواده فیلیپ از قتل او سود میبردند. پس این هدف نقطه اتحاد این جریانات قرار گرفت. بعد از این اتفاق، اسکندر قدرت را به دست گرفت تا تاریخ یکی از خونریزترین پادشاهان را به خود ببیند.
اسکندر حرکت تجاوزگرانه خود به شرق را با شعار به سوی شرق در سال ۳۳۴ ق.م. آغاز کرد و تا زمان مرگش در سال ۳۲۳ ق.م. دست از ظلم و غارت برنداشت.
بخش پایانی فصل اول به چرایی حملۀ غرب به شرق اختصاص دارد که جواب این سؤال در ماهیت غرب و دوری آن از ولایت الهی نهفته است. غرب باستان که بعد از جنگهای پلوپونزی و بعد از ۴ قرن، انحطاط خود را به چشم میدید، راهی جز تکثیر و بسط خود نداشت؛ وقتی قرار بود یونان تضعیف شود پس دیگر عوالم بهاندازهای باید یونانی میشدند و عالم غرب استعداد و قابلیت این بسط را داشت.
شهریار زرشناس فصل دوم از کتاب دوران هلنیسم با نام اسکندر و هلنیسم را با بررسی شخصیت و اعمال او آغاز میکند. نویسنده در تحلیل اقدامات چند نسل از معروفترین شخصیتهای یونان و مقایسه آنها با اسکندر مینویسد:
«این یک حقیقت است که اودیسئوس و پریکلس و اسکندر در یک راستا و در یک مسیر قرار دارند. اشیل و اودسئوس نخستین نظامیان متجاوز نظامی غرب بودند. پریکلس، فرمانده یک امپراتوری استعماری بود که از موضع استکباری علیه غیریونانیان و نیز حتی علیه پولیسهای ضعیف و اقشار تهیدست یونانی سخن میگفت. اسکندر، تجسم اراده استکباری عالم غرب باستان در زمان و روزگاری بود که غرب احساس نیاز و نیز احساس توانایی برای بسط خود کرد.»
اسکندر متولد ۲۰ ژوئیه سال ۳۵۶ ق.م. در پلا پایتخت مقدونیه بود. اسکندر از قِبَل شاگردی ارسطو با هومر و ایلیاد آشنا شد و این آشنایی سبب شد اسکندر تا لحظه مرگ، خود را در قامت جنگجوی بزرگ یونان یعنی اشیل تجسم کند و نسخهای از ایلیاد را در سختترین جنگها همراه داشته باشد. اسکندر از طرف پدر از پشت هراکلس بود و از طرف مادر از تبار آشیل.
دکتر زرشناس لشگرکشی اسکندر به کورنت برای سرکوب یونانیان و پس از آن تشکیل مجلس مؤسسان را اولین اقدامات مهم او برمیشمارد. نتیجه این مجلس فرماندهی اسکندر با اختیارات نامحدود برای لشگرکشی به شرق بود.
هلنیسم ترکیبی است از سلطه فرهنگی یونان و سلطه سیاسی مقدونیه. این دوران اولین موج غربزدگی در میان اقوام و مردمان خارج از تاریخ غرب بود و نهایتاً این تهاجم فرهنگی در بهار سال ۳۳۴ ق.م. آغاز شد و با شکست ایران و مصر ادامه یافت. از مهمترین اقدامات اسکندر، برای تثبیت فرهنگ هلنیستی در شهرهای فتح شده، تأسیس شهرهای یونانی در هرکدام از متصرفات بود. مردمان این شهرها اغلب مهاجران یونانی بودند که وظیفه ترویج فرهنگ یونانی در میان دیگر اقوام را داشتند. در ادامۀ کتاب نویسنده به شرح کامل این جنگها و وقایع مهم در زندگی اسکندر مقدونی پرداخته است. دکتر زرشناس در فصل سوم، با نام یونانیمآبیِ پس از اسکندر، ویژگیهای مهم دوران یونانیمآبی را برمیشمارد که از مهمترین آنها میتوان به ترکیب بعد نظری یونانیمآبی با یهودیت و در ادامه مسیحیتِ تحریف شده و تفاوت در نحوه بروز و ظهورکاسموسانتریسم هلنیستی با کاسموسانتریسم در عالم یونانی اشاره کرد.
کتاب فوق العاده مفید و خوبیه. به کلیه دوستان خواندنش را توصیه میکنم. ممنون از دکتر زرشناس که با دقت علمی و قلم شیوای خودشون این کتاب را به رشته تحریر در آوردند