بسم الله الرحمن الرحیم
م
یونس ۶۲ و ۶۳:أَلَا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لَا خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلَا هُمْ یحْزَنُونَ / الَّذِینَ آمَنُوا وَکانُوا یتَّقُونَ.
ل
آگاه باشید (دوستان و) اولیای خدا، نه ترسی دارند و نه غمگین میشوند! / همانها که ایمان آوردند، و (از مخالفت فرمان خدا) پرهیز میکردند.
ک
ا
یک پیام از آیه:
خیلی جذاب و خواستنی هستند آدمهایی که هیچگاه نمیترسند؛ از آنها جذابتر کسانی هستند که حتی هیچگاه محزون آنها را نمیبینی. در سختترین، پیچیدهترین و ناگهانیترین شرایط نه خوفی در آنها مییابی و نه حزنی… محکم و مقتدر میایستند، همچون کوهی؛ به قول معصوم (علیهالسّلام) اگر کوهها بجنبند، او نجنبد؛ استوارتر از کوه… اینها همیشه محور میشوند و دیگران گِرد اینها مجتمِع… دوستان دوستداشتنیای هستند… وقتی همه دارند بالبال میزنند و جیغ بنفش میکشند، اینها خم به ابرو نمیآورند. خیلی استوار و عزیز و با سری افراشته شرایط را نظاره میکنند و با طمأنینۀ خاصی ماجرا را تحلیل میکنند. صدایشان نمیلرزد، منطق کلامشان پولادین است و اطمینان عجیبی دارند. انگار کلام خدا از دهانشان خارج میشود و نگاه خدا از چشم اینها به دور و برشان میافتد… بالاخره کسی که خدا او را دوست خود بداند، باید هم کلام خدا از دهانش بیرون بیاید… اصلا وقتی کسی دوست و همنشین خدا شد، مگر میشود که مثل دیگران کودک صفتی و خامی کند؟ مگر میشود کسی با عزت لایزال الهی دمخور شده باشد و عزت را نشناسد و عزیز نشود؟ و مگر میشود کسی حکمت عالی الهی را بشناسد و حزن و اندوه اسیرش کند؟ کَلّا…
اما راه دوستشدن با خدا و رسیدن به این اوصاف زیبا و دوستداشتنی، جز از جادۀ ایمان و تقوا نمیگذرد… نمیشود کسی سست ایمان باشد و اعمالش یک در میان بلغزد و بتواند دوست خدا باشد… اصلا راه اینکه خدا کسی را به دوستی بگیرد این است که مدتها او خدا را دوست خودش بداند. هر جا میرود شبیه دوستان خدا برود، هر چه میکند، شبیه به دوستان خدا بکند، در خلوت و در جلوت آنقدر بکوشد و خود را به خدا بچسباند که بالاخره روزی خدا هم او را دوست خود بخواند… او باید در ایمانِ به آنچه خدا فرموده و در تقوایِ نسبت به اوامرش آنقدر جدی و راسخ باشد که ایمان و تقوای مجسم شده باشد! و نه ترسی داشته باشد در این راه و نه حزنی… وقتی در راه اطاعت از خالق خوف و حزنی نداشت، مواجهه با خلایق برایش هیچ است… هیچ…