بسم الله الرحمن الرحیم

 

یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان…نه
غم دین بود در اندیشه مردم، غم نان… نه
شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان… نه
کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را، پشیمان…نه
سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان…نه
یکی فریاد می‌زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان…نه
یکی فریاد سر می‌داد بر پیکر سری دارم
که آن را می‌سپارم دست تیغ و بر گریبان…نه
برای او که کشتن را صلاح خویش می‌داند
تفاوت می‌کند آیا جوان یا پیر؟ چندان…نه
دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان… نه!
کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سرِ مردم
نرفت اما سر آن‌ها کلاه زورگویان…نه!
گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی این بار جمع ما پریشان…نه!
به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم “آری”
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران…نه
کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می‌شود تحریم، کتمان…نه
دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما «تل آویو» است…تهران…نه!محمد حسین ملکیان