بسم الله الرحمن الرحیم
گوهرشاد، قیام مظلوم
یادم هست که آمدند روستای ما -مارشک- و عمویم را بردند برای سربازی. عمویم بعدها تعریف میکرد؛ یک روز ما سربازها را بردند به صحن حرم امام رضا. عمویم میگفت:«به یک جایی که رسیدیم فرمانده دستور داد تیراندازی کنید و به سربازی که جلوتر از همه بود سیلی زد و گفت: تو بزن تا بقیه هم بزنند. آن سرباز گریه کرد و گفت: من به امام رضا تیر نمیزنم. اما دید که چارهای ندارد، پس گلنگدن را کشید، لوله تفنگ را گذاشت روی سرش و خودش را کشت».
از خاطرات شفاهی ابراهیم ایرجی