بسم الله الرحمن الرحیم
اخراج پیامبر و یاران از مکه
شعب ابیطالب، دوران بسیار سختی در تاریخ صدر اسلام است؛ یعنی دعوت پیامبر شروع شده بود، دعوت را علنی کرده بود، بهتدریج مردم مکه بخصوص جوانان، بخصوص بردهها به حضرت میگرویدند و بزرگان طاغوت مثل همان ابولهب و ابوجهل و دیگران دیدند که هیچ چارهای ندارند، جز اینکه پیامبر و همهی مجموعهی اطرافش را از مدینه اخراج کنند؛ همین کار را هم کردند. تعداد زیادی از اینها را که دهها خانوار می شدند و شامل پیامبر و خویشاوندان پیامبر و خود ابیطالب، با اینکه ابیطالب جزء بزرگان بود همه را از مکه بیرون کردند. از مکه بیرون رفتند؛ اما کجا بروند؟
رود به شعب ابیطالب
تصادفاً جناب ابیطالب، در گوشهای از نزدیکی مکه فرضاً چند کیلومتری مکه در شکاف کوهی ملکی داشت؛ اسمش « شعب ابیطالب » بود. شعب، یعنی همین شکاف کوه؛ یک درّهی کوچک. ما مشهدیها به چنین جایی « بازه » میگوییم. اتفاقاً این از آن لغتهای صحیحِ دقیقِ فارسیِ سره هم هست که به لهجهی محلی، روستاییها به آن « بَزَه » می گویند؛ اما همان اصلش « بازه » است. جناب ابیطالب یک بازه یا یک شعب داشت؛ گفتند به آنجا برویم.
شعب ابیطالب
حالا شما فکرش را بکنید! در مکه، روزها هوا گرم و شبها بینهایت سرد بود؛ یعنی وضعیتی غیرقابل تحمّل. اینها سه سال در بیابانها زندگی کردند. چقدر گرسنگی کشیدند، چقدر سختی کشیدند، چقدر محنت بردند، خدا میداند. یکی از دورههای سخت پیامبر، آنجا بود. پیامبر اکرم در این دوران، مسئولیتش فقط مسئولیت رهبری به معنای ادارهی یک جمعیت نبود؛ باید میتوانست از کار خودش پیش اینهایی که دچار محنت شدهاند، دفاع کند. میدانید وقتی که اوضاع خوب است، کسانی که دور محور یک رهبری جمع شدهاند، همه از اوضاع راضیند؛ میگویند خدا پدرش را بیامرزد، ما را به این وضع خوب آورد. وقتی هم سختی پیدا میشود، همه دچار تردید میشوند، میگویند ایشان ما را آورد؛ ما که نمیخواستیم به این وضع دچار شویم! البته ایمانهای قوی میایستند؛ اما بالاخره همهی سختیها به دوش پیامبر فشار میآورد. در همین اثنا، وقتی که نهایت شدّت روحی برای پیامبر بود، جناب ابیطالب که پشتیبان پیامبر و امید او محسوب میشد، و خدیجهی کبری که او هم بزرگترین کمک روحی برای پیامبر به شمار میرفت، در ظرف یک هفته از دنیا رفتند! حادثهی خیلی عجیبی است؛ یعنی پیامبر تنهای تنها شد. من نمیدانم شما هیچوقت رئیس یک مجموعهی کاری بودهاید، تا بدانید معنای مسئولیت یک مجموعه چیست؟ در چنین شرایطی، انسان واقعاً بیچاره میشود.
نقش فاطمه زهرا در شعب ابیطالب
در این شرایط، نقش فاطمهی زهرا سلامالله علیها را ببینید. آدم تاریخ را که نگاه میکند، اینگونه موارد را در گوشه کنارها هم باید پیدا کند؛ متأسفانه هیچ فصلی برای این طور چیزها باز نکردهاند. فاطمهی زهرا سلامالله علیها مثل یک مادر، مثل یک مشاور، مثل یک پرستار برای پیامبر بودهاست. آنجا بود که گفتند فاطمه « امّ ابیها » مادر پدرش است. این مربوط به آن وقت است؛ یعنی وقتی که یک دختر شش، هفت ساله این گونه بودهاست. البته در محیطهای عربی و در محیطهای گرم، دختران زودتر رشد جسمی و روحی میکنند؛ مثلاً به اندازهی رشد یک دختر ده، دوازده سالهی امروز. این، احساس مسئولیت است. آیا این نمیتواند برای یک جوان الگو باشد، که نسبت به مسائل پیرامونی خودش زود احساس مسئولیت و احساس نشاط کند؟ آن سرمایهی عظیم نشاطی را که در وجود اوست، خرج کند، برای اینکه غبار کدورت و غم را از چهرهی پدری که مثلاً حدود پنجاه سال از سنش میگذرد و تقریباً پیرمردی شدهاست، پاک کند. آیا این نمیتواند برای یک جوان الگو باشد؟ این خیلی مهم است. [۱]
افتخار آفرینی های حضرت زهرا در شعب ابیطالب
آن زمان که در شعب ابیطالب همهی راههای عافیت بر مسلمانان و وجود مقدّس نبی اسلام صلّیاللَّه علیه وآله وسلّم بسته شدهبود؛ نه امکانات زیستی، نه امکانات رفاهی، نه آسودگی خاطر؛ دائم دغدغهی تهاجمِ دشمنان، دائم خبرهای بد، صدای گریهی کودکان از گرسنگی بلند، انواع ناراحتیهایی که در آن درّهی خشک وجود داشت ، فاطمهی زهرا، این دختر چندساله – حالا بنا به اختلاف روایات، پنج ساله، شش ساله، هفت ساله، ده ساله – تنها کسی است که پیامبرِ با این عظمت به او تکیه میکند. او مثل مادر از پدر بزرگوار خود پذیرایی میکند، که این قضیهی «فاطمه ام ابیها » مربوط به اینجاست. این عظمت را ببینید! یک دختربچهی کم سال، در دوران سختترین محنتها، به فریاد بزرگترین انسانها میشتابد! شوخی نیست. این همان عنصری است که در طول زمان، در دوران جوانی تا پانزده سالگی و شانزده سالگی و هجده سالگی – بالاخره تا آخر عمر کوتاه – این همه مقامات معنوی را تجربه میکند و این همه کار بزرگ انجام میدهد و این همه در تاریخ تشیّع و اسلام اثر میگذارد و خورشید درخشانی میشود که تا دنیا دنیاست، خورشید درخشان اظهر زهرای اطهر خواهد درخشید. همهی این آثار، از حیات و زندگی و خصوصیّات یک جوان نشأت گرفته است. [۲]
مقاومت شعب از جنس « اشدّاء علی الکفار » به معنای استحکام
آیهی قرآن میفرماید: « محمّد رسول الله و الّذین معه اشدّاء علی الکفّار رحماء بینهم » . اشداء بر کفار معنایش این نیست که با کفار دائم در حال جنگند. اشداء، شدت، یعنی استحکام، استواری، خورده نشدن. یک فلزی زنگ میزند، خورده میشود، پوک میشود، از بین میرود؛ یک فلز هم قرنهای متمادی که بگذرد، دچار خوردگی و زنگزدگی و پوسیدگی و پوکی نمیشود. اشداء یعنی این. شدت یعنی استحکام. استحکام یک وقت در میدان جنگ است، یک جور بروز میکند؛ یک وقت در میدان گفتگوی با دشمن است، یک جور بروز میکند. شما ببینید پیغمبر در جنگهای خود، آنجائی که لازم بود با طرف خود و دشمن خود حرف بزند، چه جوری حرف میزند. سراپای نقشهی پیغمبر استحکام است؛ استوار، یک ذره خلل نیست. در جنگ احزاب پیغمبر با طرفهای مقابل وارد گفتگو شد، اما چه گفتگویی! تاریخ را بخوانید. اگر جنگ است، با شدت؛ اگر گفتگو است، با شدت؛ اگر تعامل است، با شدت؛ با استحکام. این معنای اشداء علی الکفار است.
وضعیت معیشتی مسلمانان در شعب ابیطالب
همان ایستادگیِ اول بعثت، منجر میشود به استقامت عجیب سه سال در شعب ابی طالب. شوخی نیست؛ سه سال در یک درهای در مجاورت مکه، بدون آب، بدون گیاه، در زیر آفتاب سوزان. پیغمبر، جناب ابیطالب، جناب خدیجه، همه ی مسلمانها و همهی خانوادههایشان در این تکه – شکاف کوه – زندگی کردند. راه هم بسته بود که برای اینها غذا نیاید، خوراک نیاید. گاهی در ایام موسم – که بر طبق سنن جاهلی آزاد بود، یعنی جنگ نبود – میتوانستند داخل شهر بیایند، اما تا میخواستند جنسی را در دکانی معامله کنند، ابوجهل و ابولهب و بقیهی بزرگان مکه به نوکرها و فرزندان خودشان سفارش کرده بودند که هر وقت آنها خواستند جنسی را بخرند، شما وارد معامله شوید، دو برابر پول بدهید، جنس را شما بخرید و نگذارید آنها جنس بخرند. با یک چنین وضعیت سختی سه سال را گذراندند. این شوخی است؟
بعثت امت اسلامی یعنی شعب ابیطالب
آن استقامت اوّلی، آن عمود مستحکم این خیمه، آن دل متوکل علیالله است که چنین استقامتی را در فضا به وجود میآورد که آحاد صبر میکنند. شب تا صبح بچهها از گرسنگی گریه میکردند که صدای گریهی بچهها از شعب ابیطالب به گوش کفار قریش میرسید و ضعفای آنها هم دلشان میسوخت؛ اما از ترس اقویا جرئت نمیکردند کمک کنند. اما مسلمانی که بچهاش در مقابلش پرپر میزد – که چقدر در شعب مردند، چقدر بیمار شدند، چقدر گرسنگی کشیدند – تکان نخورد. امیرالمؤمنین به فرزند عزیزش محمد بن حنفیه فرمود: « تزول الجبال و لا تزل » ؛ کوهها ممکن است تکان بخورند؛ از جا کنده شوند؛ تو از جا کنده نشو. این همان نصیحت پیغمبر است؛ این همان وصیت پیغمبر است. این است راه برخاستن امت اسلامی؛ بعثت امت اسلامی این است. این درس پیغمبر به ماست. بعثت این را به ما تعلیم میدهد. [۳]
چگونگی فهم زندگی در وضعیت شعب ابیطالب و …
آیات نازلشده در غربت نبیّ اکرم (صلّی اللَّه علیه واله وسلّم) و اصحاب آن بزرگوار در شعب ابی طالب یا در راه مکه را نمیشود در شرایط معمولی زندگی، در خانه و در بازار و در محیط مأنوس خانوادگی، درست درک کرد؛ چیز دیگری لازم است. شرایط خاصی لازم است که بسیاری از آیات معنا بشود و اگر بخواهیم درست نظر بدهیم، باید بگوییم که مجموعهی آیات الهی، با تفاسیر ائمهی معصومین (علیهم الصّلاهوالسّلام) که در ظرف انقلاب و دوران بعثت و هجرت و جهاد و شهادت – دوران برانگیختگی و زحمت و تلاش – نازل شده بود، بهتر از همیشهی تاریخ فهمیده میشود، یا قابل فهمیده شدن است. [۴]
[۱] ۱۳۷۷/۰۲/۰۷ بیانات در دیدار جمعی از جوانان
[۲] ۱۳۷۶/۰۶/۲۶ بیانات در دیدار جمعی از فرماندهان سپاه
[۳] ۱۳۸۷/۰۵/۰۹ بیانات در دیدار مسئولان نظام به مناسبت مبعث حضرت رسول اعظم (ص)
[۴] ۱۳۹۱/۰۵/۱۶ درس گفتار قرآن کریم روز هفدهم | نصرت الهی