بسم الله الرحمن الرحیم
«آن دو»، ضدجنگی دیگر
استاد «محمد مددپور» در کتاب «سینمای اشراقی» حرفی میزند که با مستند «آن دو» و چند فیلم ضد جنگ دیگر این جشنواره (سینما حقیقت ۱۳۹۵) که از قضا داعیۀ «حقیقتگویی» هم دارند، تناسب دارد. او میگوید:
«فیلمهای بسیاری در دوره جنگ و بعد از آن ساخته شده است که هرچه بیشتر درباره این فیلم ها میاندیشیم، بیشتر به بیگانگیشان نسبت به حقیقت پی میبریم.»
یک عکاس ایرانی و یک فیلمبردار عراقی که در زمان اشغال خرمشهر، به دست نیروی بعث عراق، هر دو در خرمشهر بودند، سالها بعد از پایان جنگ در خرمشهر دیدار کرده و خاطرات خود از اشغال خرمشهر را مرور میکنند.
ویژگی مثبت فیلم این است که برخلاف بسیاری از مستندهای ایرانی، داستانی دارد که جذابیت ویژهای به آن داده است. مخاطب به خاطر داستان مواجهۀ این دو نفر و همراهی آنها با یکدیگر، درگیر فیلم شده و با آن همراه میشود. علاوهبر داستان، شخصیت «محسن راستانی»، عکاس ایرانی، نیز به دلیل شوخیهای بهجا و خندهدار، جذابیت مضاعفی به فیلم بخشیده است. این دو ویژگی باعث قوت مستند شده است، اما آیا همۀ فیلم این است و به اینجا ختم میشود؟ گویا همۀ مقصود فیلم بیان ماجرای دیدار این دو نفر است و در حاشیۀ آن، مسئلۀ «جنگ»، آن هم از نوع عام، وجود دارد.
فیلم درگیر مسئلۀ بنیادیتری است که نشان میدهد نه فقط کارگردان، بلکه با کمال تعجب تهیه کنندۀ آن، یعنی «روایت فتح» نیز نسبت به آن بیتوجه بوده است. مسئلهای بنیادی به نام «ماهیت جنگ» که ماهیت فیلم را کاملا تغییر داده است.
ما برای چه جنگیدیم؟ شاید اگر این سوال را یک دهه پیش میپرسیدیم، با تعجب نگاهمان میکردند، اما امروز باید این سوال و چند سوال دیگر را از مستندسازان و سینماگران داخلی بپرسیم و بدانیم «دفاع مقدس» را چه میدانند؟ آنها دربارۀ جنگ چه میگویند و نظرشان دربارۀ آن هشت سال که روبروی همۀ دنیا ایستاده بودیم چیست.
این حرفها وقتی مهم میشود که در پرداختن به هشت سال دفاع ما در برابر عراق، آن همه در تقلید و یا حتی نوآوریهای «اکسپریمنتال» گونه فرو میرویم؛ «ماهیتِ» مبارزۀ خود را فراموش کرده و درگیر چیزی میشویم که نهتنها با ما سنخیتی ندارد، بلکه در تعارض نیز قرار میگیرد.
«ما برای چه جنگیدیم؟» اساساً باید گفت که ما نجنگیدیم، دفاع کردیم، اما اگر مبارزۀ خود را با حکومت بعث عراق «جنگ» بدانیم، این جنگ برای چه بوده است؟ آیا برای کشورگشایی و تعرض به خاک یک کشور بوده است؟ آیا برای دفاع از جغرافیای ایران بدون در نظر گرفتن خاستگاه اسلامی آن بوده است؟ آیا برای غنیمت گرفتن توپ و تانک بوده است؟ آیا برای به دست آوردن منابع نفتی بوده است؟ آیا برای قدرتنمایی در مقابل کشورهای منطقه و جهان بوده است و یا برای آنکه لشگر باطل را با جلوداری صدام بعثی و عقبۀ آمریکا، شوروی، انگلیس، آلمان، فرانسه و… از خاک خود بیرون کنیم و از اسلام ناب و انقلاب اسلامی، وطن و مال و جان و ناموس این کشور دفاع کنیم؟ آیا جنگ ایران و عراق جنگ باطلی بود، همانند جنگ جهانی اول و دوم، که خاستگاهش اومانیسم و بنیادش بر باد باشد؟ و یا جنگی بود که یک طرف آن کفر بود و طرف دیگرش حق؟
«رابطۀ مردم با این جنگ چه بود؟» آیا کسی مردم را به زور اسلحه به جنگ میفرستاد؟ یا مردم، خود داوطلبانه عازم جبهه میشدند؟ آنها با چه هدفی به جنگ میرفتند؟ برای دریافت غنائم؟ از ترس و وحشت حکومت؟ برای جان و مال و ناموس خودشان؟ و یا برای دفاع از انقلاب اسلامی، دین، وطن و جان و مال و ناموس مردم کشورشان؟
مواجۀ ما با این سوالات و پاسخ به آنها، ما را به یک «حقیقت» میرساند و آن وجه تمایز دفاع مقدس با جنگهایی مثل دو جنگ جهانی است. این سوالات شاید در ابتدا بیربط به نظر برسد، اما وقتی دوباره به مستند «آن دو» ساختۀ «ماجد نیسی»، نگاه میکنیم، ارتباط آنها را در خواهیم یافت.
سید مرتضی آوینی در جلد سوم «آینه جادو» دربارۀ وجه تمایز سینمای ضد جنگ و سینمای دفاع مقدس مینویسد: «در ارتشهای دنیا سربازان را با روش های غیرانسانی به جبهه میکشانند؛ ارعاب، تطمیع، تبلیغ های دروغین، تشجیع کاذب و… در جبهه ها نیز ناچارند که سربازان خود را با تخدیر و تفریح حفظ کنند.»
صحبتهای فیلمبردار عراقی این مستند مگر چیزی غیر از این سخن است؟ او میگوید در ارتش عراق بوده و وظیفه داشته است بهترین کار را به حکومت کشورش تحویل دهد. این وظیفه یقیناً در مقابل ارعابی است که رژیم بعث در دل همۀ نیروهای خود ایجاد کرده بود! مسئلۀ او در مواجهه با جنگ، همان چیزی است که پیش از آن مرسوم بوده، اما آیا این طرف نبرد نیز اجبار و ارعابی در کار بوده؟ آیا سربازان حضرت روحالله نیز با اکراه و تبلیغهای دروغین پا به عرصۀ جنگ گذاشتند یا آنها با آگاهی کامل به جبهۀ نبرد حق علیه باطل شتافتند؟
فیلم چه تمایزی بین این دو شخصیت قائل میشود؟ خود آنها که چیزی نمیگویند، لااقل کاش کارگردان و تهیه کننده این نگاه تاریک را از فیلم برمیداشتند.
او در ادامه به «محسن راستانی»، که عکاس ایرانی است، میگوید بعد از جنگ با آمریکا نیز مصیبتها همچنان ادامه دارد. او دو بار آتلیۀ عکاسی در بغداد ایجاد میکند و هر بار با انفجار یک تکفیری به تلی از خاک تبدیل میشود.
اینجا که میرسد او جملۀ جالبی را به عکاس ایرانی میگوید: «تصمیم گرفتم به اروپا بروم؛ جایی که ویرانی انسان و زمین وجود نداشته باشد.» اگر با این فیلمبردار و تفکرات او هم کاری نداشته باشیم، اما باز سوالی که باقی میماند این است که داعش و مصیبت و ویرانیاش را چه کسی برای عراق به ارمغان آورد؟ آیا داعش محصول چشم رنگیهای اروپایی و آمریکایی نیست؟
محسن راستانی به منزل پدری خود که میرسد سراسر احساسات است. او مجبور است همۀ خاطراتی را که امروز ویران شده، در ذهن خود مجسم کند. بغض میکند، اشک میریزد و بعد به دوست عراقیش میگوید که چرا چنین «بلایی» را بر سر او و مردم این شهر آوردند؟
این بخشهای فیلم، ما را کمی دلگرم میکند که شاید بالاخره کارگردان تصمیم دارد خود را در سوی حقیقت قرار دهد، اما پاسخ تند و تیز فیلمبردار عراقی ضربۀ دیگری به پیکرۀ آن «دفاع مقدس» میزند. فیلمبردار عراقی میگوید جنگ را سیاسیها به راه میاندازند و عقب مینشینند، اما تودۀ مردم که کارهای نیستند، بدبخت و بیچاره میشوند!
او عقیدۀ خود را بیان میکند، اما آیا عقیدۀ ما نیز اینچنین است؟ عقیدۀ «محسن راستانی» چه؟ عقیدۀ کارگردان فیلم چه؟ آیا آنها نیز معتقدند جنگ ما با عراق را سیاسیها به راه انداختند؟ سیاسیها یعنی که؟ یعنی امام؟ او بود که جنگ راه انداخت و عقب نشست و تودۀ مردم بدبخت شدند؟ این وسط رابطۀ «امام و امت» چه شد؟ بازگردیم به صحبتهای سید مرتضی آوینی در جلد سوم آینۀ جادو:
«پیوند ولایی مردم و حضرت امام (ارواحنا له الفدا) باید به عنوان مهم ترین عامل بقا و استمرار نهضت اسلامی مورد تأکید قرار گیرد. حضور شگفت انگیز مردم را در همۀ صحنهها باید نشان داد. باید نشان داد که رزمندگان ما از میان همین اقشار مردم برگزیده شدهاند و هیچ تفاوتی با دیگران ندارند.»
ما با جنگ افروزی موافق نیستیم، اما قطعا جهاد را مقدس میدانیم و آن را حرکتِ در راه خدا میدانیم. جنگ ما هیچ تناسبی با جنگهای دنیا نداشت و اگر فیلم یا مستندی در رابطه با آن یا وقایع پس از آن ساخته میشود، باید مطابق با ماهیت جنگ و اعتقادات رزمندگان و مجاهدان راه حق باشد.
در طول فیلم دیالوگهای متعدد دیگری بیان میشود که رنگ و بویی ضد جنگ دارند و از آنجا که در بسیاری از سکانسهای فیلم دو شخصیت اصلی در حال دوچرخه سواری یا حرکت به نقاط مختلف شهر هستند، دیالوگهایی که در طول فیلم بیان میشود به همراه تصاویر مختلف شهر، عمیقاً در ذهن مخاطب نقش میبندد و ماندگار میشود. صحنۀ پایانی فیلم و صحبتهای محسن راستانی در مذمت جنگ و آنچه از آن باقی مانده نیز گواه این ادعای ضد جنگ بودن مستند است.