بسم‌الله الرحمن الرحیم

عصیان بشر و رجعت به پاگانیسم یونان[۱]

 چکیده

غروب قرون‌وسطی سرآمد و اومانیست‌ها – که برخی بر این باورند برخی از آنها از اربابان و کشیش‌های کلیساها بودند – آن زمان که شیفته و واله متون یونانی شدند در اقدامی عجیب و البته قابل‌بررسی دست به ترجمه متون ادبیات باستانی یونان زدند. تحولی بنیادین و البته نفسانی بر پایه چندگانه‌پرستی یونانی با این اقدام رقم خورد که باید گفت چنین دگرگونی شگرفی در غرب – اگر نگوییم بی‌سابقه – کم‌سابقه بوده است. پذیرش آیین مسیحیت را، آن‌هم پس از سال‌ها تحمل رنج و شکنجه، می‌توان به‌عنوان تحولی بزرگ نام برد؛ اما رنسانس از جنس دیگری است که نه‌تنها غرب که تمام جهان را متحول ساخت. در این‌بین، دین و دین‌مداری نه‌تنها مهجور ماند، بلکه به‌عنوان عامل اصلی عقب‌افتادگی و عدم ترقی غرب در آن هزار سال معرفی شد؛ سهل‌اندیشی است اگر کسی بار تمام ناکامی‌ها و کاستی‌ها در جامعه غرب را تا آن زمان، به گردن گفتمان دین‌باوری بیندازد؛ حال آنکه همین دین – ولو از نوع انحرافی‌اش – مانعی عمده در برابر مشکلات اجتماعی اروپا بود.

مقدمه

در رابطه با دوران قرون‌وسطی[۲] و جنبش رنسانس و نوع مواجهه با دوران مدرن مسائل بسیاری می‌توان طرح کرد و بررسی موشکافانه حاکمیت کلیساها، چرایی انحطاط و سقوط امپراتوری رم، به انزوا رفتن کلیساها، حتی چرایی وقوع پروتستانتیسم[۳]، واکاوی حرکت اومانیست‌ها و خیلی از عناوین دیگر را می‌شود در ارتباط با آن پی‌گرفت؛ اما هم‌راستا با عنوان این نوشتار قصد داریم تنها رابطه بشر با دین و دیانت (به طور مطلق) را مشخص کنیم و نیز در ادامه ریشه عصیان زمینی غرب علیه آسمان را بهتر بفهمیم.
گفتنی است که در این قلم‌فرسایی قصد نداریم از قرون وسطی و هر آنچه در این دورانِ پر التهاب رخ داده جانبداری کنیم و خود را سپر بلای افراط و تفریط‌ عاملان، حاکمان و عالمانِ دینیِ غرب در قرون وسطی نماییم؛ بلکه می‌خواهیم ابتدا با تمرکز بر گُذارِ غرب (از دوره دین‌محوری منحرف‌شده به عصرِ عصیانگری انسان) این نکته را متذکر شویم که تاریخ غرب یک بازه زمانی بهم پیوسته است که از «ماقبل تاریخ» آغاز می‌شود و می‌توان آن را تا بی‌نهایت ادامه و مورد بررسی قرار داد؛ ما نمی‌توانیم تاریخ هزار ساله «قرون وسطی» را از دل تاریخ غرب به یک‌باره جدا کنیم و آن را صرفاً انحرافی ناخواسته توسط عده‌ای ظاهرالصّلاحِ ذی‌نفعِ فرصت‌طلب، یعنی اُسقفان و پاپ و طرفداران دین بدانیم؛ چنین تصویری اشتباه و ناصواب است. این برهه نیز بخشی از همان تاریخ است، مقدمه‌ای است برای ادامه تاریخ غرب (غرب مدرن) و مؤخره‌ای برای قبل از آن، به شکل پیوسته، که بررسی همه‌جانبه ما را به نتیجه‌ای مطلوب می‌رساند. از طرفی نیز این نوشتار بر آن است تا مقاطعی از تاریخ هنر غرب را از ابتدای وقوع جنبشِ رنسانس، هر چند کوتاه و مختصر، واکاوی کند؛ آن هنگام که انسان غربی با نشستن بر اریکه غرور خودبنیادِ خود تلاش می‌کرد نگرشِ دیگرگونه‌ای را از این عالم و مواجهه با آن عرضه کند.

تاریخ و ماقبل تاریخ

«تاریخ» آن زمان آغاز می‌شود که بتوان از گذشته بشر شواهد و مستنداتی عینی، اعم از اشیاء و بناهای تاریخی، حکاکی‌ها و هر آنچه نشان از فعلیت بشر داشته باشد، به عنوان سند مطرح کرد و آن را به اثبات رساند و در حالت ایده‌آل بتوان آن‌ها را داخل موزه‌ها در معرض نمایش قرار داد. اگر بخواهیم به توضیحی مختصر در باب موزه‌داری بسنده کنیم، باید گفت که فرهنگ موزه‌داری در مشرق‌زمین نیز متاثر از غرب است که تنها یک نمایش تمدنی به حساب می‌آید. اگر بخواهیم خوب و بدش را ببینیم، آشنایی با گذشتگان، ظاهر و شیوه زیست آنان، تا حدودی حاصل می‌شود؛ اما بحث بر سر محدود کردن همه شناخت ما از بشر گذشته تنها از این طریق، خود بدان معنی است که اصراری برای عینی کردن مفاهیم و شناختِ ما از گذشته وجود دارد. حال آنکه تا این حد عینی کردن تاریخ و عاری ساختن آن از تحلیلِ روابط و معنا و نیز معادل کردن گذشته بشر – به عنوان پشتوانه فکری و تمدنی او – با شیء و ماده خود معنادار است و جا دارد آن را تحلیل کنیم؛ برای مثال برداشت و فهم جهان از حضرت نوح (ع) به یافته‌ها و بقایای کشتی ایشان و محل فرود آن در آرارات یا جاهای دیگر اگر محدود شود، فرآیند عینی کردن مفاهیم را – که در مغرب زمین مرسوم است – طی کرده است؛ حال آنکه ارتباط یافته‌های آرارات با کشتی جناب نوح (ع) اثبات نشده و تنها راه دریافت و شناخت این مسائل این نیست! در باب تقسیم‌بندی ادوار تاریخ بشر نیز وضع به همین صورت است [تاریخ هنر]؛ براساس منابع تاریخی که در این‌سو نیز ترجمه می‌شود و در دسترس قرار می‌گیرد، اعصار و ادوار زیست بشر بر اساس تکنولوژی روز بشر تقسیم می‌شود؛ عصر مس، عصر سنگ، عصر مفرغ و آهن. در چنین نگاهی به تاریخ که مبتنی بر تکامل ابزار است، نه خود انسان که دستاوردهای او مورد بررسی قرار می‌گیرد و تنها بر اساس دستاوردهای عینی و مادی اوست که مورد شناسایی قرار می‌گیرد. معمولاً ابتدای تاریخ بشر را اختراع خط می‌دانند و از این ابداع به بعد است که روایتگری سرگذشت بشر آغاز می‌گردد؛ و این به عبارتی یعنی همانا ضابط و حافظِ آن مستندات عینی-تاریخی، خط است. تا اینجا حدودی از تاریخ و به نوعی نحوه‌ی برقراری ارتباط با آن را دریافتیم؛ حال لازم است به توصیف ماقبل تاریخ[۴] بپردازیم. این دوره را که همچون فضایی مه‌آلود روایت می‌شود «دوران اسطوره‌ها» می‌نامند؛ دوران مبهم و نامعینی که در آن مناسبات عالم به شکل دیگری در جریان بوده و منطقی فرابشری، اساس آن را تشکیل می‌داده است. آن دوران ماقبلِ زمان را در زمره جهان اسطوره‌ها می‌آورند که به اعتقاد برخی برای فهم فلسفه وجودی این جهانِ دست‌نیافتنی، باید اوهام و آمال بشرِ کمالگرا و یا به تعبیری دیگر، انسانِ پر عیب و نقص را واکاوی کرد تا شاید بتوان علت خلق اسطوره‌ها در ذهن و زبان مردمان گذشته را تا حدودی دریافت. یک ادعا بیان می‌کند بشری که بر نداشته‌ها و نواقص وجود خود آگاه بوده و در مسیر تحقق باور‌ها و آرزوهای خود ناتوان، دست به داستان‌سرایی و قصه‌پردازی زده است و کمال مورد انتظار خود را در قالب افسانه‌ها و اسطوره‌ها ریخته است؛ هر فرهنگی نیز با نقص و کمبودی مختص به خود، دست به خلق واهیِ اسطوره‌های سرزمینی خود می‌زد تا به فراخور احوالاتش، از طریق اسطوره‌ها، به عنوان جبران‌کننده آن کاستی‌ها، به آرامش دست یابد. این‌طور نیست که نشود و نخواهیم این تحلیل را بپذیریم؛ چه‌‌بسا قابل اعتنا باشد و بتوان فرهنگ اسطوره‌های ملل را همچون آیینه‌ای تمام‌نما از افکار، فرهنگ، ادب و اخلاق و اعتقاد هر ملتی دانست که با بررسی موشکافانه و تحلیل موقعیت و روابط اسطوره‌های هر ملت به نتایج اساسی و ریشه‌دار درباره ملل رسید، اما آنچه در قرن حاضر به عنوان شواهدی قابل تأمل خودنمایی می‌کند و ما را بر آن می‌دارد تا برای تکمیل و ترمیمِ تحلیل فوق به تکاپو بیفتیم، اثر ویژه «ماقبل تاریخ» بر «تاریخ» است. شرح مُطول این بحث در این مقال نمی‌گنجد اما توضیح مختصر همین بس ‌که وقتی به بناهای دوران باستان یونان و رم و معابد آن می‌نگریم، امر پرستش در میان است و شاهد توتم‌های[۵] عظیم‌الجثه در معابدشان هستیم. در اینجاست که متوجه مسئله‌ای ورای معماری و هنر و آثار تاریخی – باستانی می‌شویم. این عجزِ در برابر سنگ و صنم نشان می‌دهد در پس این آثار و باقی‌مانده‌های باستانی، به دور از آنکه تنها اوهام و آمال مردمان باشد، اعتقادی – البته از سر ترس – در جان انسان آن سامان وجود داشته است.
با نظر به داستان‌های اساطیری که زمان وقوع آن‌ها را ماقبل تاریخ می‌دانند، نمی‌توان مرز میان دو زمان «ماقبل تاریخ» و «تاریخ» [خاصه در فرهنگ غرب] را به درستی مشخص کرد. در ماجرای نبرد تروا – که نقل‌های بسیاری از آن در منابع اسطوره‌ای یونان آورده‌اند – و پس از شکستی که با حیله و خدعه توسط یونانیان بر مردم تروآ تحمیل شد و پراکندگی شاهزادگان تروایی، هر کدام به نقطه‌ای از عالم، گویند: یکی از شاهزادگان تروایی بنام پاریس[۶] به سرزمینی وارد شد و سبب تأسیس شهر پاریس شد که اکنون نیز به همین نام مشهور است. درباره شهر رم نیز نظری مشابه آن وجود دارد؛ رِموس[۷] و رُمولوس[۸]، کودکان و نوادگانی تروایی بودند که آنان را بانیان شهر رم می‌دانند. این دو کودک از ماده گرگی (گرگ کاپیتول[۹]) شیر می‌خوردند؛ تا اینکه بالغ می‌شوند و سرزمینی که در آن رشد کرده‌اند بنامی مشتق و مشترک از نام آنان شهرت می‌یابد؛ شهری که اینک نیز آن را با نام رم می‌شناسیم. بین این دو برادر اختلافی می‌افتد، رموس به دست برادر دیگر رمولوس کشته می‌شود و رمولوس پادشاه رم می‌شود. با نقلی مشابه انگلستان نیز به دست یک تروایی دیگر تأسیس می‌شود؛ «هر یک از ایالت‌های کوچک یا دولتشهر‌های یونان، یک خاندان شاهی مخصوص خود داشت و هر خاندان شاهی دوست داشت خود را از تبار یکی از جاودانان بداند. عیناً شبیه آنچه در انگلستان یک‌هزار سال پیش رواج داشت: الفرد کبیر [Alfred the Great] خود را نواده اودین [Odin] می‌دانست. (در نظر ساکسون‌ها [Saxons] و دانمارکی‌ها [Danes] اودین مقام و موقعیتی شبیه زئوس یونانی داشت؛ و اگر نویسندگان قرون وسطی درست گفته باشند خاندان سلاطین انگلیس تا برسد به خود ملکه حاضر، به راستی می‌توانند خود را از طرفی به اودین و طرف دیگر به آنتِنور [Antenor]، پیرِ تروآ، مشاور و عموزاده پریام تروایی [پادشاه تروآ]، منسوب بدانند).»[۱۰] این داستان‌های منقول که واقعیت و تخیلش در هم‌آمیخته است، یک پای آن در اسطوره و پای دیگرش در واقعیت است، چگونه توجیه می‌شوند؟ چه اصراری بر این است که تاریخ غرب به عالم اسطوره‌ها گره بخورد؟ می‌بینیم که در مغرب‌زمین رابطه تنگاتنگ و بدون مرزی میان «تاریخ» و «ماقبل تاریخ» وجود دارد؛ وقتی نسبت به این رابطه عمیق می‌شویم، در خواهیم یافت که این آمیختگی تنها بر مدار تخیل نمی‌گردد و ریشه در واقعیتی دارد که برای تاریخ غرب،  پشتوانه و افتخاری قابل اعتناست. فرهنگ و هنر، تاریخ و فلسفه و دیگر علوم غرب، از ترمینولوژی تا محتوا و اصول، همه و همه وامدار یونان هستند.
این سفر دور و دراز به ماقبل تاریخ، به عنوان مقدمه و تمهیدی برای ورود به بحث صورت گرفت تا ابتدائاً از آن گذشته رمزآلود شناختی حاصل شود و نهایتاً شرح و نظری بر ایام گُذار قرون وسطی به دوره مدرن و آغاز نهضت رنسانس مطرح شود.

عصیان بشر و رجعت به پاگانیسم یونان (۲) >>>

 


[۱]. پایان نگارش: ۲/آذرماه/۱۳۹۵؛ با سپاس فراوان از راهنمایی‌های دکتر مجید شاه‌حسینی (بابت تنظیم ساختار اصلی این متن) و همچنین دکتر شهریار زرشناس (به سبب یاری‌رساندن در تکمیل برخی موضوعات بکار رفته در این نوشتار؛ مانند رنسانس و قرون وسطی).
[۲]. Middle Ages
[۳]. Protestantism
[۴]. Older than history
[۵]. این کلمه مأخوذ از زبان قبایل سرخ‌پوست است و این قبائل ابتدائی، حیوانی را همچون نیاکان اولیه یا خدای اختصاصی قبیلۀ خود مورد توجه قرار می‌دهند و آن را توتمِ قبیلۀ خود خوانند. Totem (لغت‌نامه دهخدا، ذیل واژه توتم)
[۶]. Paris
[۷]. Remus
[۸]. Romulus
[۹]. Lupa Capitolina
[۱۰]. گرین، راجر لنسلین، ۱۳۹۳ (چاپ هفتم)، اساطیر یونان، ترجمه عباس آقاجانی، تهران، سروش، ص ۳۱