بسمالله الرحمن الرحیم
جنبش رنسانس؛ چرا و چگونه؟!
یک اتفاقنظر و اجماع تاریخی، در قرنی پر التهاب که کلیدواژه «عصیان» آن را پیش میبرد، سبب شد تا تفکری جدید و البته مخاطرهآمیز شبیه به اژدهایی خونخوار از دل اروپا سربرآورد؛ انسان، در ابتدای این اقدامِ مخالف فطرت، با پشت کردن به قرون وسطی که بهمثابه روحِ دینداریِ غرب به شمار میرفت، تلاش میکرد خود را در مناسبات این عالم پیش بیندازد و به زعم خود محورِ تمام تحولات و تصمیمات جاری عالم باشد؛ البته باید اشاره کرد که مخاطبان آشنا با علوم انسانی و مسلّط به آن، به طور حتم میدانند که برای درک و انتقال بهتر این معنا، بهتر آن است که در این نوشتار بجای واژه انسان، «نفسانیت انسان» را نشاند؛ این نفسانیتِ تاریخیِ خودمختار که طَمعِ سیطره بر عالمِ وجود را در خود میپروراند، نهایتاً در مغربزمین به پوچی، یأس و رخوت انجامید؛ که میتوان تیرگی و تلخی آن ناکامی را در فرهنگ و سیر تاریخی آن سامان مشاهده کرد.
این انسانِ پشتکرده به دین، وقتی یگانه پشتوانه خود یعنی همان دین و معنویت را به ورطه نابودی کشانده بود، یکهوتنها چه باید میکرد؟! انسانِ تیرهاندیشِ قرون چهارده و پانزده، از آنجاکه دیگر هیچ قیدی را برنمیتافت، در پی آن بود تا نارساییها و ناداشتههایش را تماماً به گردن دین بیندازد. در این دوران به جای سرزنش کردن انحراف و بدرفتاری مسئولان کلیساها، به طور مطلق دین انکار شد و معنویات و وحی و موعظه عامل عقبماندگی و تیرهبختی مردم اروپا تلقی شد.
تفکرِ انسانمحوری و نفسپرستی (اومانیسم) چگونه میتوانست «دین» را ولو از نوع انحرافیِ قرون وسطاییاش تحمل کند؟ دین که مجموعهای است از قیود و دستورات سلبی و ایجابی به همراه اخلاقیاتی که جایگاه فرد را در جامعه مشخص میکند، برای نفسانیت حیوانی و عنانگسیخته بشر هرگز مفرّی باقی نمیگذارد؛ برای حاکمیت انسان بر انسان – که در حقیقت حاکمیت نفس اوست – گریزی نیست مگر برچیدنِ دین و معنویات و بریدن رابطه انسان با آسمان! باید دین و دیانت را بیملاحظه کنار زد تا امکان تحرک و جولان برای نفس اماره بشر فراهم آید. رنسانس ابتدایِ چنین جولانگاهی است که میرفت تا بشر را بار دیگر به شرک و چندگانهپرستیِ[۱] دوران باستان یونان و رم بازگرداند. مخالفت با دین، نه یک حرکت ابتدئاً جمعی و اجتماعی که نخستین بار با تحریک اومانیستها بر فکر و فرهنگ و هنر اثر گذاشت و از فلورانسِ ایتالیا آغاز شد. نهضتی که بیش از دو قرن رفتهرفته در اروپا فراگیر شد و این اتفاق مهم در عالم غرب، جنبش رنسانس[۲]، به معنای نوزایی لقب گرفت.
رنسانس را بیشتر جنبش و تحولی بوجود آمده در سده پانزده میلادی در حدود سالهای سقوط قسطنطنیه یا امپراطوری رم شرقی میدانند. دکتر زرشناس اما ضمن اشاره به انحطاط غرب از قرن دوازدهم میلادی، آغاز عصر مدرنیته و رنسانس را دهههای پایانی سده چهارده برمیشمارند: «پس از انحطاط غرب قرون وسطی که از نیمۀ قرن دوازدهم آغاز گردید، حال و هوای کلی اروپا به ویژه در ایتالیا دگرگون شد. بهگونهای که از از دهههای پایانی قرن چهاردهم [سال ۱۳۷۴ و مرگ پترارک[۳]] و یا به اعتقاد برخی مورخان از زمان به سلطنت رسیدن هنری هفتم و خاندان «تئودور» در انگلیس [۱۴۸۵] را میتوان آغاز عالم و عهد تازهای دانست که آن را عالم مدرن یا مدرنیته و یا غرب مدرن مینامند. [اقوال و نظرات دیگری هم در این زمینه مطرح گردیده است که پرداختن بدانها کار این رساله نیست] علیایحال به اعتقاد ما از دهههای پایانی قرن چهاردهم میلادی، طلیعۀ عصر مدرن یعنی رنسانس ظاهر گردیده است.»[۴]
به هر ترتیب، پس از قرون وسطی، اومانیستها دین را به کلی کنار زدند و نهتنها دینگریز که دینستیز شدند. سادهلوحانه است اگر فساد اخلاقی و مالی کلیسا، اشرافیت و تبعیض، بدرفتاری متدیّنین، دامنزدن به جنگهای بیمنطق و خونین توسط پاپ و مواردی از این دست را تنها دلایل مخالفت با دین در اروپا بدانیم؛ نظری به تاریخ روشن میسازد که انسان غربی هر آینه در پی بهانه و امکانی برای فرار از اوامر و نواهی الهی بوده و تا امروز بر این خطای خود اصرار میورزد. تاریخ نشان میدهد که اگر فساد و افراط دورههای ماقبل رنسانس هم نبود، از آنجاکه بشرِ غربی عنانِ نفس را به دست شَهَوات سپرده بود، بهانه برای تغییر رویه و مخالفت با دین و شریعت کم نداشت و در یک کلام، برای ایستادگی در برابر آسمان، میل و رغبت زایدالوصفی داشته و همچنان نیز دارد. این رفتار و طرز تفکر ضددین را میتوان در تمام دورههای بعد از رنسانس به وضوح دید.
ایستادن در برابر تفکر دینی – شاید آن وجهاش که به افراطهای مسئولان کلیساها باز میگردد – نخستینبار به جریان پروتستانتیسم[۵] و حرکت مُتهوّرانه مارتین لوتر و پیروانش باز میگردد. اگرچه افراط پیروان و اطرافیان لوتر مسیر اعتراضهای او را به سویی دیگر برد تا جایی که آن تندرویها مورد اعتراض شخص لوتر هم واقع شد، اما با این حال جرقههای مقابله با دینمداریِ پیش از رنسانس از نهضت پروتستانتیسم به پا خواست. پس از رنسانس نیز، حذف کلیّت و مطلق تفکر دینی در دستور کار قرار گرفت. «مورخان مدرنیست پس از رنسانس و به ویژه در عصر روشنگری و نیز افرادی چون ژان میشله[۶] و یاکوب بورکهارت[۷] بسیار کوشیدهاند تا دوره تاریخی موسوم به قرون وسطی در غرب را اولاً دوران غلبه تمدن دینی و حاکمیت اندیشههای دینی و ثانیاً دوران خشونت تمامعیار و استبداد فراگیر و تاریکاندیشی و جهل جلوه دهند.
در واقع مورخان مدرنیست به ویژه در عصر روشنگری و پس از آن، با دینی دانستن قرون وسطی و سپس ارائه چهرهای ظالمانه و جاهلانه از آن قصد دارند تا دین و اقتدار نظامهای دینی را مترادف با جهالت و ظلم و خشونت بنمایانند و بدینسان برای سکولاریسم عصر مدرن، مشروعیت و اعتبار ایجاد نمایند.»[۸]
در همین متن هم پیداست اما در ادامه دکتر زرشناس، دینی دانستن دوران قرون وسطی را به کلی رد میکنند: «… قرون وسطی به هیچ روی روزگار غلبه و حاکمیت تفکر دینی یا نظام حکومت دینی [از نوع مسیحی یا غیر آن] نبوده است.»[۹] و آن را آمیخته با تفکر منحط یونانی توصیف میکنند؛ البته آنچه نباید از آن غافل شد و این نوشتار بیان آن را رسالت خود میداند این است که خواه ناخواه دوره تاریخی قرون وسطی – بهویژه در هنرِ داستاننویسی (رمان) و آنچه سینما از آن دوره نشان میدهد – به مثابه روح دینداری شناخته میشود و هدف از حمله به قرون وسطی و طرد آن و استخفاف تفکر اسکولاستیکی[۱۰]، همانا حمله به دین و دینمداری است، بیآنکه فرقی بین مذاهب و فرقهها قائل شوند. این دوران در تفکر و ادبیات رایج شبهروشنفکریِ خارجی و داخلی، دوران ظلمانی و تاریکی است که همه تیرهاندیشیها بدان بازمیگردد. آنان مدعیاند که این دوره باعث پسرفت و عقبافتادگی غرب بوده و حالا هر کس، در هر کجا دینباور شد – از هر نوعش – و زیست دینمداری را تجویز و ترویج کرد، تنگنظر است و مانع ترقی خواهد شد. اینجا لازم است متذکر شویم که تقدّم بر تثبیت گفتمان دینی است؛ یعنی فارغ از آنکه بر چه دین و آیینی تأکید داشته باشیم، ابتدا لازم و ضروری است در عرصه هنر «اصلِ دینباوری» را یادآور شویم. گفتمان غالب هنرِ امروزِ جهان که طی سالیان (از رنسانس به اینسو) حاصل آمده است، در مقابل مسیحیت قرار ندارد، بلکه به زعم آنان، دین در هر نوع آن، راهی به عرصه هنر ندارد(!) و ابراز عقیده و ایدئولوژی، هنر را نازل میکند؛ حال آنکه اگر عابدان معبد آکروپل[۱۱] یونان و بندگانِ خالص این دین جدید ابراز وجود و عقیدهای داشته باشند، شکوهای نخواهد بود؛ چراکه صدر تا ذیل آن عقیده بر شریعت نفس است. اینجا دیگر هنر نازل نمیشود و این البته مغالطهای شبهروشنفکرانه و مذموم است که سالهای درازی است به هدف اجابت تمایلات نفسانی بیان میشود. پس از این، مواجهه خارج از ادیان و استیلا بر گفتمان غیردینی است که میتوان و باید در جهت استحقاقِ آیینِ حق و برتر، در عالم هنر برآمد.
اگر جانمایه دوران رنسانس و بعدتر حتی دوران انقلاب صنعتی و عصر روشنگری را خلاف و علیه دین برمیشماریم، بیدلیل نیست. اولین دلیل آن، مقابله اومانیستهای تجدیدنظرطلب با کلیّتی به نام حاکمیت کلیساها و هر آنچه منسوب به دین است بود و در اصلیترین و اساسیترین استدلال، باید به عقبگرد تاریخی دنیای غرب اشاره داشت؛ یعنی رجعت به پاگانیسم یونان.
یونان؛ جایگزینی برای ایمان
ماجرای این رجعت از آنجایی آغاز میشود که انسان اروپایی، پشتوانهی خود را که نزدیک به ده قرن بود پَس زد و به کلی آن را نادیده گرفت. در حقیقت بخشی از تاریخ و اعتبار سرزمینی و اعتقادی خود را – که منسوب به قرون وسطی و حاکمیت کلیساها بود – منکر شد یا به عبارتی دقیقتر، از آن برائت جست. چنانکه گفته شد، تأثیرگذارانِ عرصه علم و هنرِ آن دوران، دین را متهمِ ردیف اول معرفی کردند و بر آن پنهانی و آشکارا تاختند. آنها قصد داشتند تا اینبار برنامه زندگی بشر را به دست خودِ او بسپارند؛ اما در این بین آنچه دانستن آن مهم مینماید این است که: این انسانِ از دین گریخته، پس از اینکه گذشته خود را پس زد، چگونه و با کدام پشتوانه علمی و اعتقادی میتوانست پیش برود؟ چگونه و به چه اعتبار میتوانست آن پیشرفت و ترقی مدنظرش را رقم بزند؟ چطور میتوانست اثر هنری بیافریند؟ حال آنکه این غرب پر ماجرا، بزرگترین پشتوانه فکری – اعتقادی خود را منکر شده بود! او دیگر به چه چیز میتوانست رجوع کند؟ ذهن و زبان و روحِ غرب، برای زیست، اندیشه و علیالخصوص هنر، سخت نیازمند مرجع و منبع بود. از آن گذشته هویتِ هنر ایتالیا، فرانسه، انگلیس، آلمان و دیگر نقاط اروپا چه جایگزینی میتوانست داشته باشد؟ و مرجعیت کدام انگاره را میتوانست برگزیند تا تأثیرگذار و مُبدع باشد؟!
تا پیش از این، همهی نگاهها – به عنوان یک مرجع – به سمت کلیسا بود. با از سکه افتادن این نهاد فعّال، متفکران، هنرمندان و صاحبنظران باید پشتوانهای محکم و قابل اتکا پیدا میکردند تا توان طرح تأملات و عقاید جدید خود را داشته باشند. اینجا بود که پس از آن برائتِ تاریخی، توجه انسان آن روزگار به دنیای ماقبل تاریخِ اساطیر معطوف شد. این دوران به عنوان آیینی احیا شده، دیگر بار، فرهنگ اساطیر و افسانهها را جلودار جریان فکری و هنری مغرب زمین کرد. این آیین و شریعتِ جدید، این بار نه از طریق کتابی آسمانی، که بهواسطه ترجمه آثار مکتوب یونان و روم، همگان را پنهانی یا آشکارا به جن پرستی – آن هم از نوع تازهاش یعنی بتپرستیِ مدرن – دعوت میکرد. آثار ادبی یونان و روم به شکلی همهگیر در سرزمین اروپا ترجمه میشد و در اختیار علاقهمندان شعر و ادبیات قرار میگرفت. همیشه «نهضت ترجمه» تاثیر مخربی بر فرهنگ داشته و دارد، برای تحولی بنیادین، اروپا نیز در این راستا تن به این نهضت و تغییر داد. «نویسندگان و شاعران و رسالهنویسان و نسخهنویسان و همه آنهایی که به نحوی در یکی از وجوه ادبی و یا تئوریک جنبش اومانیسم فعال بودهاند، به یک اعتبار اولین نمایندگان فرهنگی عالم مدرن و مبلغان و مروّجان و رهآموزان مدرنیته بودهاند. اگر چه اومانیستها در چند شهر مختلف ایتالیا حضور و فعالیت داشتهاند اما فلورانس را باید کانون اصلی فرهنگی جنبش اومانیسم (در هر دو وجه ادبی و تئوریک آن[۱۲]) دانست. جنبش اومانیستی در وجه ادبی خود عمدتاً متمرکز بر احیاء و بازنویسی و تقلید و تفسیر آثار مختلف یونان و لاتین باستان بود. اومانیستها با جستجوی متون ادبی و لاتین باستانی میکوشیدند تا این نسخههای اصلی و مهجور را از طریق رونویسی (و بعدها از طریق چاپ) تکثیر نمایند و با تکیه بر آن آثار، نوعی آیین نگارش مبتنی بر قواعد یونانی و لاتین کلاسیک استخراج و تدوین نمایند. ادیبان اومانیست با تکیه بر احیاء متون باستانی میکوشیدند تا میراث مکتوب بهجامانده از کلیسای کاتولیک غرب قرون وسطی را به حاشیه رانده و مورد کمتوجهی قرار دهند.
بسیاری از شاعران و ادیبان اومانیست به فرهنگ شرک یونانی – رومی تعلق خاطر داشتند، اما عمدتاً توجه به آثار ادبی و غیرادبی باستانی و احیاء و تکثیر آنها دستمایه نوعی بازخوانی آثار یونانی – رومی باستان در افق مدرنیته و اومانیسم قرار میگرفته است. در واقع ادیبان و شاعران و نویسندگان اومانیست، مطالعه و تفسیر آثار ادبی مکتوب یونانی – رومی را دستمایه نحوهی بازخوانی و بازاندیشی اومانیستی – مدرنیستی قرار میدادند. بدینسان در ذیل وجه ادبی جنبش اومانیسم، توجه و بازخوانی و تفسیر آثار مکتوب یونان و لاتین باستان محملی برای ترویج مدرنیته و فرهنگ و ادب اومانیستی گردید.»[۱۳]
اروپا آگاهانه و با تدبیر به سمت استحاله فکری و فرهنگی کشانده شد، به طوری که این آثار ادبی، انجیل و هنرمندان، پیامبرانش شدند. با وجود این، هرگز «خدا»پرستی از بین نرفت، بلکه از نوع یونانیاش سربرآورد و پاگانیسم یا چندگانهپرستی در سایه نفسپرستی بشر، جایگزین دینِ کلیساها شد.
پر واضح است که آدمی هرگز نمیتواند دین را (به معنای مطلق آن) کنار زند؛ اگر خلاف این را هم بپذیریم، هرگز نمیتوان توجه به نیازهای درونی و اهمیت به فراماده و معنویت را در بشر منکر شد؛ هر چند بشر غربی در طول تاریخِ خود از این تلاش مذبوحانه دستبردار نبوده و پاسخِ نیازهای انسان را در ساحت جسمانی انسان و عالم ناسوت، دنبال میکرده است. با این همه، قطعاً انسان نمیتواند در ناسوت بماند و در ولنگارِ ماده و مواد، در این عالمِ فانی سردرگم باشد.[۱۴]
نتیجهگیری
با نظر به این پیشینه رمزآلود، خواهیم دید که رجعت به فرامین و تعالیم غیررحمانی در تاریخ غرب اتفاقی بیسابقه نیست؛ با صرفهنظر از معدود مقاطع دینباوری، آن هم از سوی برخی معتقدین و متدیّنین در غرب، یک بررسی تاریخی روشن میکند که مغربزمین، از آغاز، همان زمان که آن را «اوقات اساطیر» میگویند – دیوانهوار – در حال جنگِ با خداست. اگر به همان قرن چهاردهم بازگردیم، میبینیم که یونانیمأبی چنان در اروپا بالا گرفته بود که حتی علم و هنر اروپا محتاج زبان یونانی شده بود تا جاییکه مراکز و مدارسی برای آموزش زبان یونانی فراهم آمد؛ و همانطور که پیشتر نیز گفته شد هنرمندان و مجسمهسازان عملاً جلوداران و راهبران جامعه و رسماً مرجعی شده بودند با جایگاهی معادل اُسقفان و کشیشان قرون وسطی! شرک و الحاد از راه هنر و ادبیات وارد ذهن و زندگی انسان غربی شد و اروپا از رنسانس به بعد با این الحادِ بزکشده، به عالم فخر فروخت و هنوز هم بر همان مبنا حرکت میکند.
منابع:
- زرشناس، شهریار، ۱۳۹۴، دوران رونسانس (از مجموعه کتب صدایی دیگر)، تهران، نشر خبرگزاری تسنیم
- زرشناس، شهریار، ۱۳۸۷ (چاپ دوم)، پیش درآمدی بر رویکردها و مکتبهای ادبی (دفتر اول)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
- گرین، راجر لنسلین، ۱۳۹۳ (چاپ هفتم)، اساطیر یونان، ترجمه عباس آقاجانی، تهران، سروش
[۱]. Paganism؛ الحاد و کافرکیشی
[۲]. Renaissance
[۳]. Francesco Petrarca
[۴]. زرشناس، شهریار، ۱۳۸۷ (چاپ دوم)، پیش درآمدی بر رویکردها و مکتبهای ادبی (دفتر اول)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ص ۶۹
[۵]. پروتستانتیسم از واژه protest (به معنی اعتراض) گرفته شده است؛ مخالفت و اعتراض علیه اعمال و رفتار اهالی کلیساها در قرن شانزدهم نهضتی را بنام «اصلاحات دینی» رقم زد. این حرکت اعتراضی سبب دوپاره شدن و تضعیف قدرت کلیسا در جامعه اروپا شد. اگر چه معترضان کلیساها متعدد بودند اما مارتین لوتر (Martin Luther) را به دلیل مخالفتهای جدیدی و جنجالیاش، جلودار پروتستانتیسم میشمارند. این حرکت تا تبدیل شدن به یک مذهب در آیین مسیحیت پیش رفت، بهطوریکه تا زمان حال پیروان خود را دارد.
[۶]. Jules Michele
[۷]. Carl Jacob Christoph Burckhardt
[۸]. زرشناس، شهریار، ۱۳۸۷ (چاپ دوم)، پیش درآمدی بر رویکردها و مکتبهای ادبی (دفتر اول)، تهران، سازمان انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، ص ۳۷
[۹]. همان.
[۱۰]. Scholasticism (فلسفه یا تفکر مَدرَسی): اسکولاها مدارس اروپایی بودند که در آن آموزههای فلسفی دوران قرون وسطی را آموزش میدادند. اسکولاستیک برگرفته از نام همین مدارس است که اشاره به تفکرات دینی و بستۀ قرون وسطایی دارد. در ادبیات جزماندیشانۀ روشنفکری، اطلاق این تعبیر به هرگونه تفکر دینی است. (برای دریافت توضیحات مفصل به کتاب «درباره غرب سدههای میانه» (از مجموعۀ کتب صدای دیگر) [ص ۱۵۷-۱۶۳] نوشته دکتر شهریار زرشناس، انتشارات تسنیم مراجعه شود.)
[۱۱]. Acropolis: آکروپل یا آکروپلیس به صورت خاص به معنی بلندشهری در آتن است؛ اما در معنای عام آن بلندشهر، شهر مرتفع یا صخره مقدس و به عبارتی بلندترین نقطۀ شهر (آرمانشهر یونانی) را گویند. از آنجاکه این درخت زیتون (گیاه مقدس) به ارادۀ ایزد زنِ دانایی یعنی آتنا بر بلندی آکروپل روییده شده، آکروپل تقدس یافت و معبد آتنا در آنجا بنا شد.
[۱۲]. جناب زرشناس در کتاب «دوران رنسانس» ذیل جنبش ادبی-فرهنگی اومانیستها، قرن چهاردهم و پانزدهم و بخش کوچکی از قرن شانزدهم را به دو وجه اصلی «ادبی» و «نظری و تئوریک» تقسیم میکنند (ص ۸۶).
[۱۳]. زرشناس، شهریار، ۱۳۹۴، دوران رنسانس (از مجموعه کتب صدایی دیگر)، تهران، نشر خبرگزاری تسنیم
[۱۴]. ازاینروست که انسان برای یافتن پاسخ به نیازهای خود در پی عالمی دیگر است. به همین دلیل در قرن ۲۱ نسخهای جدید تجویز میشود؛ اما نظر به عالمی دیگر مقصود اوست. شاهدیم که این تجویز راهی جز به گمراهی کشاندن بشر در پی نیست؛ توجه به دنیای جنّیان، شیاطین و موجودات عجیبوغریب، راه جبران نیاز فرا مادی و معنوی انسان این قرن تلقی و القا میشود. میبینیم که اگر در دوره باستان توجه به دنیای زیرزمین (هادس) موردنظر بود، اینبار در قرن حاضر – از پس آنهمه عقلگرایی و خردنمایی غربی- رجعتی به دنیای موجوداتِ فرازمینی چنان موردتوجه واقع میشود که تنها باید منتظر اعلام رسمی آن باشیم!