هنر ولایی
خندۀ آخر

خندۀ آخر

و هو الحبیب خندۀ آخر سرم را از دل سنگر بیرون کشاندم. چند شبی مانده بود تا ماه آسمان به نیمه برسد. تا چشم کار می‌کرد  سکوت بود و غربت. همه‌شان رفقایم بودند. هم مدرسه‌ای، هم محله‌ای و... حالا اما یک‌به‌یک بر روی زمین دراز کشیده بودند. بغض دو دستی گلویم را گرفته بود...

فعلاً ایوب

فعلاً ایوب

بسم الله الرحمن الرحیم و هو الحبیب   - فعلاً ایوب صمدی فعلاً را آرام گفتم و اسم و فامیل را بلندتر. متصدی بانک،‌ که خانمی میانسال بود، از میان آن حائل پلاستیکی، که همچون بند رخت‌های صدیقه از گوشۀ‌ پیشخوان به گوشۀ دیگرش کشیده شده بود، با آن مقنعه و ماسک پلاستیکی...

حسی پنهان

حسی پنهان

بسم الله الرحمن الرحیم و هو الحبیب دلم به حال دختر بچۀ بیرون مطب سوخت. همانطور که موهای عروسکش را نوازش می‌کرد به او خبر خوب‌شدن پدرش را می‌داد. باران صدایش می‌زد و با ناز خاصی می‌گفت که بعد از خوب‌شدن پدر به پارک خواهند رفت. و حتما خود دختر بچه به تاب بازی علاقۀ خاصی...

تبسمِ کعبه

تبسمِ کعبه

بسم الله الرحمن الرحیم گرمای مکه دگر طاقت‌فرسا شده بود. سال‌ها بود که به بهانه‌های متعدد زائر و ساکن بیت الله می‌شدم. همهٔ مشکلات را به جان می‌خریدم تا با نگاه به کعبه و تبسمِ دیواره‌هایش جانی دوباره بگیرم. سال‌ها اما بی‌مروت بودند. بر من رحم نکردند و در کسری از ثانیه...

رسول

رسول

بسم الله الرحمن الرحیم دکتر‌ رجبی پشت سر رسول را نگاه کرد تا مطمئن شود تنها آمده است. خیالش که راحت شد کمی به او نزدیک شد. باران شدت گرفته بود و شده بود رگبار و با بادِ شدیدی که در حال وزیدن بود، به شیشه‌ پنجره راهرو مابین طبقه ۳ و ۴ بیمارستان مهر بر خورد می‌کرد؛...

کلاس‌های آماده پرداخت ثبت کد تخفیف

با تشکر. سفارش شما دریافت شده است.

لطفاً در حین تغییر مسیر به سفارش خود صبر کنید...