هنر ولایی
من، آزاده‌شده‌ای به دست «او»

من، آزاده‌شده‌ای به دست «او»

بسم الله الرحمن الرحیم به خانه‌اش که وارد شدم غصه‌ام گرفت. اینکه کنیز باشی و دیگران برای سرنوشتت تصمیم بگیرند، خودش غصه کم ندارد، از قصر معاویه به آن خانۀ کوچک رفتن مزید بر ناراحتی هم می‌شود. این‌ها را می‌گویم که اعتراف کنم، اشتباه می‌کردم.خطا نیست اگر بگویم زیباترینی...

من، یکی در حسرت ضمانت «او»

من، یکی در حسرت ضمانت «او»

بسم الله الرحمن الرحیم بیماری و مرگ که از قبل خبر نمی‌کند. اگر از قبل می‌دانستم مرگ اسامه نزدیک است، شاید به او قرض نمی‌دادم. از من به شما نصیحت به هرکس خواستید قرض بدهید، اول اطرافیانش را بشناسید. اگر کسی مثل حسین را داشت، چرا که نه!؟راستش خبر بیماری اسامه را که...

من، دشمنی نجات‌یافته به نگاه «او»

من، دشمنی نجات‌یافته به نگاه «او»

بسم الله الرحمن الرحیم هرچه به ذهنم رسید گفتم؛ هرچه شنیده بودم. اولین سفرم به مدینه بود و با همۀ آنچه در این سال‌ها شنیده بودم، منتظر بودم یکی از آن‌ها را ببینم و عقدۀ دل باز کنم. توی مسجد دیدمش. همه حرکاتش با بقیه متفاوت بود، نگاهش، راه‌رفتنش، نماز خواندنش. از همین...

من، تشنه‌ای سیراب‌شده به دست «او»

من، تشنه‌ای سیراب‌شده به دست «او»

بسم الله الرحمن الرحیم آن روزها جوان بود. پدرش خلیفه بود و دل ما در گرو پدرش و «او».آسمان آن سال مهربانی‌اش را از ما دریغ کرد و حتی قطره‌ای نبارید و چشم ما به خشکی‌اش خشک شد. نگرانی بار نخل‌ها و مزارع و تلف‌شدن اغنام که هیچ، دیگر نگرانِ تشنگی زنان و کودکان شده...

فُطرسم، با خاطره‌ای از روز تولد «او»

فُطرسم، با خاطره‌ای از روز تولد «او»

بسم الله الرحمن الرحیم خسته؟! شوخی می‌کنی! هر بار سلامی از لبی می‌تراود برای محبوبِ من، چنان مشتاق به سویش می‌شتابم که سلام را هنوز به هوا نرسیده، از لبش می‌چینم. با من از خستگی سخن نگو. شلوغی و همهمۀ اطراف را می‌بینی؟ باید ازدحام ملائک در روز میلاد «او» را می‌دیدی....

اُم‌ّاَیمَنم، با خاطره‌ای پیش از تولد «او»

اُم‌ّاَیمَنم، با خاطره‌ای پیش از تولد «او»

بسم الله الرحمن الرحیم صدای گریه‌ام همسایه‌ها را نگران کرده بود. از پگاه گریه‌ام آغاز شد و آرام نمی‌گرفتم. همسایه‌های مهربانی داشتم. نشسته بودند به مشورت برای آرام‌کردن من و تنها چاره‌شان که افاقه کرد، خبرکردن رسول بود. رسول هم، با همۀ مهربانیِ پدرانه‌اش در حق ما...

مروارید در صدف

مروارید در صدف

بسم الله الرحمن الرحیم روستائیان از اطراف مشهد با بیل و کلنگ به متحصنین ملحق شدند. شعار مرگ بر شاه، مرده باد پهلوی و زنده باد اسلام در فضای شهر پیچیده بود. پدر رسول که مثل همه پدرها، نگران جان پسر جوانش بود، در میان آن جمعیت عظیم با هزار زحمت، رسول را پیدا کرد و گفت:...

عروسکی با چادری گلدار

عروسکی با چادری گلدار

بسم الله الرحمن الرحیم شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردن‌کلفت‌تر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی اما می‌شود تاریخ را کاوید، گذشته را زیر و رو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقیناً می‌توانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته می‌توان آینده...

عَجِّل آقا، عَجِّل

عَجِّل آقا، عَجِّل

بسم الله الرحمن الرحیم امروز نوبت رانندگی است. تا غروب باید توی خیابان‌ها بچرخم و مسافرها را برسانم. دیروز نوبت رفتگری بود. جارو و لباس آقا کمال را امانت گرفتم و محله را جارو کشیدم. روز قبلش هم مثل یکشنبه‌های دیگر، شاگرد کله‌پزیِ آقا رحمان بودم. بقیۀ روزها هم کاری...

و تو فرق می‌کنی…

و تو فرق می‌کنی…

بسم الله الرحمن الرحیم از همان اول، هر که تو را می‌دید، می‌فهمید که فرق می‌کنی... از همان اول اول... اصلا پیش از اینکه مادرت آمنه(علیهاالسّلام) حامل تو باشد، عالم می‌دانست که فرق می‌کنی... ارهاص‌ها[۱] چنان شده بود که همه بفهمند تو فرق می‌کنی... سپاه ابرهه که آمد دیگر...

این قلب تو و نگاه حسین!

این قلب تو و نگاه حسین!

بسم‌الله عون می گوید: «ما همه تلاشمان را کردیم. پیداست که امام نمی‌خواهند شما را داغدار ببینند. اندوه شما را تاب نمی‌آورند. این را آشکارا از نگاهشان می‌شود فهمید.» محمد می‌گوید: «ماندن بیش از این قابل تحمل نیست مادر! دست ما و دامنت!» تو چشم به آسمان می‌دوزی، قامت دو...

کلاس‌های آماده پرداخت ثبت کد تخفیف

با تشکر. سفارش شما دریافت شده است.

لطفاً در حین تغییر مسیر به سفارش خود صبر کنید...